کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

جنون

...

جنون
مسری‌ست
و همیشه از دو پاشنه‌ی نقره‌ای مرگ
آغاز می‌شود
در خیابانی خلوت با چند عابر ناشناس
یا در لحظه‌ی مقدری که باید
چیزی در کهکشان‌ها از حرکت بایستد
و چون نقطه‌ای ثابت
 بیارامد
 در ثقل  یک جاودانگی،
اهرمی نیم شود
پیچی زنگ بزند
یا موریانه‌ای غول‌آسا
 لؤلای درها را بجود.
آنگاه
همه‌چیز فرومی‌پاشد
مثل کوهی از بلورهای شکر
یا برج‌هایی از خشت و کاهگل
در زمین‌لرزه‌ای خفیف.

تنها نفسی 
برای زدودن دنیای پشت شیشه‌ها
کافی‌ست.

باید که پی می‌بردیم
سیب  کبودی که به پایت می‌افتد
عاقبت روزی سیاره‌ی مهیبی خواهد شد
آن مادر بی مِهر ظلمت‌ها
آن نور تابنده‌ی سیاه
 که از حلق و دهان 
چون ترکش‌های ستارگانی منفجر شده
بیرون می‌جهد
 و چون خاکستر
 هرگز به خاک‌ها  نمی‌نشیند
که تنها موجی در هوا می‌شود
سیاه‌چاله‌ای،
در شُش‌ها.

گوش‌کن به  این درختچه‌ی زیتون
و آخرین همهمه‌ی جنینِ غروبگاهی،
از آسمان شب
تا چند قرن دیگر
پرهیز کن
 و حتی برای تعقیب ستاره‌ی شمال
به پنجره‌ها نزدیک نشو:
امشب از شاخه‌ی سیاه  این کاج 
ماه را 
به دار آویخته‌اند.
 

لیلا فرجامی