کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

حضرت سقراط

 

«به سقراط کم‌تر توجه کنید و به حقیقت بیش‌تر.»
سقراط

پس بی‌مقدمه کمی از دل بگویم و...
از زخم‌های مانده بر آن در دو تا هجا
نه آن چنان‌که شخص پل الوار از آن سرود
بس کاری و عمیق‌تر از زخم انزوا

من ملتی نجیب در این قصه بودم و...
تو دولتی نجیب‌تر از آن‌همه که بود
ما مردمان ساده‌ی تاریخ عشق و آه
رؤیای‌مان چه بود از آن رنج‌ها چه سود؟!
با این‌همه به عشق تو دنیا قشنگ بود

می‌خندی و ترحم صرف است خنده‌هات
عین ستمگری‌ست چنین مهرورزی‌ات
فحشای پاک روحی و بس شاعرانه است
این سوژه‌ی بدیع درین چهره‌ورزی‌ات

من فکر می‌کنم که عجیب عاشقت شدم
تو نه! شما ببخش رعایت نکرده‌ام
زن‌ها به حق مبادی آداب و حرمت‌اند
حق با شماست قصد جسارت نکرده‌ام
انگار قصه قصه‌ی ماه و پلنگ بود
در ژست پرحرارت من یک یقین جزم
چیزی ورای عشق طلب کرده از خدا
آنی بلندمرتبه‌تر از جنون عشق
حسی ولرم و گنگ شبیه تب شما

من فکر می‌کنم که شما یک حماسه‌اید
هومر ندیده بود شما را در آن زمان
از ایلیاد تا اُدیسه راه برده بود
حتماً خبر نداشت از آوار چشمتان
این‌جای قصه صحبت عشق و تفنگ بود

تاریخ  در صیانت از چشم پاکتان
زخم هزار جنگ به‌خاطر کشیده است
چیزی شبیه گیلگمش نیمی از خدا
بعد از شکست، انکیدو را هم خریده است

من تکه‌پاره‌ی بشر از عهد دیگرم
با این‌همه شبیه صلیب ایستاده‌ام
عهد جدید بودی و من در خیالتان
عهد عتیق بودم و یک دین ساده‌ام
این دین ساده البته هم گیج و منگ بود

در حالتی نه شاد و نه غمگین نوشته‌اید
جرمی شبیه حضرت سقراط کرده‌ام
در عشق از هر آنچه به ذهنم رسیده است
تقلید نه عجیب و بد افراط کرده‌ام
پایان‌نامه‌تان غزلی بی‌درنگ بود:
من در کمین 
ذره‌ی نگاهی 
که هست و نیست
چون رعیتی به محضر شاهی که هست و نیست

در کوچه‌های آینه زل می‌زنم به ماه
تا بشکند 
سکوت سیاهی که هست و نیست
حالا بخواب و 
چشم 
به رویم، 
ببند و باز
بی‌شک 
دو چشم من به نگاهی که هست و نیست
در برزخم که رانده شدم از بهشت عشق
نفرین به  سیب تلخ گناهی که هست و نیست.
....
با شوکران هوای دلم بس کشنده شد.

 

با صدای شاعر بشنوید

محمد صابری