کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد 1361، مرودشت (ساکن تهران). مجموعه‌های منتشرشده: «برف تا کمر در تاریکی نشسته»، «آشویتس خصوصی من»

گودال‌ها و آدم‌ها

به گودال‌ها که پدرهایمان را بلعیدند 

تولد ِ غریب من، احمدعلی، رضا، یاسر و صد‌ها و هزاران پسر بچه‌ی دیگر همزمان با تولد ِ گودال‌های بی‌پایان بود. با هر ونگ صدای پسر‌بچه‌ای در زایشگاه، سوت ِ خمپاره‌ای و گلوله‌ی‌ تانکی پشت سنگر  پدرهای ما منفجر می‌شد و گودالی در گوشه و کنار ِجبهه‌های جنگ نزدیک ِبیمارستان صحرایی، کنار نمازخانه،  پشت‌بام آسایشگاه، لای درخت‌‌های نخل و... حفر می‌شد. 
همزاد ِ دیگر من
در جنوب ِ سرزمین‌ام 
گودالی‌ست که از گلوله‌ی‌ توپی صد و بیست میلی‌متری به دنیا آمد. 
درست سپیده‌دم هفتم آذر‌ماه یک هزار و سیصد‌و‌شصت‌و‌یک وقتی مادرم از شدت درد به خودش می‌پیچید، موج انفجار ِ گلوله‌ی توپ یا خمپاره‌ای به جان عمویم افتاد و چند‌قدم آن‌طرف‌تر از عمو  و تخت ِ کنار مادرم  همزمان دو نوزاد به دنیا آمدند. یکی منم حسن ِ همایون دیگری گودالی عمیق در جنوب سرزمین‌ام. بار‌ها به آن خاطره بازگشتم به یاد‌های محو ِ عمو از همزادم. گرد و غبار ِ سنگینی در هوا پیچیده بود و ترکش‌هایی از آن گلوله به عمو اصابت کرده بود. مادرم از سرما می‌لرزید. مادرم خیس ِ عرق ِ سرد بود. انگشت‌ها و مشت کوچکم را از ترس در دست‌هایش پنهان می‌کنم و با پاها‌یم در هوا رکاب می‌زنم... گودال هر لحظه عمیق و عمیق‌تر می‌شد و مادرم از حال می‌رود و عمو بی‌هوش می‌شود و رشته‌ی ارتباطم با گودال پاره می‌شود با همزادم. امروز هم در سی‌و‌شش ِ سالگی وفق ِ عادت هر سالگردِ تولد به همزادم فکر کردم به گودال‌هایی که عمو‌هایم را بلعیدند. به گودال‌هایی که زخم‌هایشان التیام پیدا نکرد به احمدعلی، رضا، یاسر  و صد‌ها و هزاران پسر‌بچه‌ی دیگر که  از پی هر صدای سوت خمپاره و ترکش و گلوله‌ی‌ تانکی پشتِ سنگر پدر‌ها‌یمان منفجر می‌شد و یکی پس از دیگری به دنیا می‌آمدیم.
هر یک گودالی بودیم
تنها، جامانده از جنگ
با  خاطره‌‌ی محو و غبارآلود از همزاد‌هایی که پدر‌مان را بلعیدند.
بی‌شمار گودال و حفره یا من، احمدعلی، رضا، یاسر 
و هزاران پسر بچه‌ی دیگر کدام‌یک فرزندان پدرمان بودیم، ما یا گودال‌ها؟!

حسن همایون