کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

دانه بودم

دانه بودم
در زهدان نمور
می‌روئیدم مدام
اکنون
قطعه قطعه
بندم از بند
به دندان اره
بریده بریده
صندلی شده‌ام
به یمن میخ
صلیبی آغوش گشوده
در تابوت آسمان
تابوتی در زهدان خاک
که نمی‌رویاند دیگر درختی
و عفونت لاشه را
در دهان موریانه
پذیرفته‌ام.
آرواره‌ی گورکن
حرکت بی‌مجال کرم‌ها
پوسیده شدن را
پذیرفته‌ام.
نخواهم رویید دیگر
شاید زغالی شدم
شاید دری
یا کاسه‌ی سازی
در دست رامشگر‌ی
دیگر گیسوی سبزم نخواهد رُست
دیگر گیسوی زردم نخواهد ریخت
من مصنوع شده‌ام
و خواهم پوسید
و خواهم شکست
نخواهم رویید زین پس
چون تن مرده‌ای که به آغوش کشیده‌ام
دست باز در آسمان
دست بسته در زهدان خاک
من خواهم پوسید
و فراموش خواهم شد
چرا که فصل‌ها در من کشته شدند
چرا که آفتاب و آب در من کشته شدند
چرا که رویش و شوق در من کشته شدند
چرا که کشته شده‌ام.

هادی حدادی