فضا لبریز زمزمه است
جهان دارد میترکد از صدای زمزمه
و ما ابرو گرهکردگان پریشان، گیج میخوریم
در روز و روزنه
ای سنگ!
ای سنگشده از تراکم جدیّت مدام!
(برای دل به دریا زدن خودت را به آبوآتش نزن!
رودخانه بیانتهاست
رودخانه بیابتداست
و این وسط همهچیز به خلاصگی طی میشود)
بخند!
کاری که عارفان در ازدحام حق میکنند
بخند!
ای صبح سرگردان!
این خستهی خاموش
باری است که باید به هر جهت با خود ببری به دوش
بخند!
در آن لحظه که گنجشک
از دانهی افتاده در مسیر جهان نقاب برداشت
بخند!
تا انحنای هوایی که دیگر تو را نخواهد داشت
گواهی دادند که قبل از مرگش خندیده بود
بیوقفه ده سال خندیده بود
گواهی دادند که دنیا رازی برای او فاش کرده بود
و فضا خم میشد وقتیکه در حقیقت چیزی درنگ میکرد
ما ابرو گرهکردگان معما، اما بر مزارش میگریستیم
غافل از غبار گورستان که باد بر شانههایمان مینشاند
آیا زمین گاهی از مدار خود خارج نمیشود
ما را به سمت کهکشان خالص ببرد؟
آیا ما درگیر خورشیدیم؟
اوم اوم اوم
این زمزمهی مردههاست
اوم اوم اوم
این زمزمهی پنجشنبههاست
زمزمهی بال پرندگانی که درد را ضمیمهی آسمان میکنند
اوم اوم اوم
امروز جمعیم تا جواب شما را بدهیم
شما که شط شکوفه را از قلب خاک نمیبینید
ما مردههای خوب
اوم اوم اوم
جمعیم
خندیده بود
بیوقفه ده سال خندیده بود
آیا ما در گیرودار خورشیدیم؟