کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

فرشته‌ی سرانجام!
همه‌ی باران هایم با تو رفت.
ومن «ولات ور» در قلب ریش‌ریش خودم، نه!
در قلب كسی كه «انجام» مرا می‌دانست،
وشب بلند خندید وخوابید!
وقتی با تمام شاخه‌های درختان دوستی كردم، او بلند می‌خندید و می‌خوابید!
ومن كه دلم برگی نازك از یك كاغذ هم می‌تواند باشد،
نه خندیدم ونه گریستم
تنها! در ذهنم دریایی مجسم كردم ودویدم تا خط ابتدا، ودوختم قلبم را به خط انتها، به‌سوی كسی كه می‌خندید و می‌خوابید!!
من ابتدای شبم‌!
ابتدای هرلحظه‌ای كه باید كنار دریایی ایستاد
ومردمك‌ها را ریز كرد به  افق!
من خود شبم!
و اما تو!
هرشب دراز می‌خندی و می‌خوابی
و در ذهنت شاخه‌هایی جوان. رشد می‌كند.
من تو را به لحظه‌های ناب دعوت كردم بیش از پلك زدنم درشب‌ها!! وتو دویدی به رنگ آبی دلم و شاید هم سرخ!!!
اما بعد‌ها كه شب شدم،
و تو عادت كرده‌بودی به خنده‌های بلند و،
خواب‌های شیرین‌ات،
برخودم شوریدم،
كه مثل ماهی می‌لغزیدم از دست خودم هم!
و دیگر، نه ابتدایی بود و نه‌ افقی‌!
تنها رودی دیدم باریك!
كه به من نگاه نمی‌كرد و می‌دوید!
وكرانه‌ها پرشده بود از خنده‌های بلند و،
آن گل كه دیگر نامش یادم رفته است!
اما می‌دانم برمزار دوست همیشه  عاشقانه می‌روید.