از دوستت دارم
پرونده اصلی: مروری بر یک قرن شعر عاشقانه‌ ایران از ۱۳۰۰ تا ۱۳۹۹
نویسندگان:
پرونده فرعی:
نویسندگان:
شعر استان ها:
شاعران این شماره:
شماره ششم
ماهنامه ((وزن دنیا))
از دوستت دارم
سرمقاله

خنجرها

بوسه ها

پیمانها

عشق اگرچه پرکاربردترین کلمه و مفهوم تاریخ شعر فارسی است، اما همواره به فراخور اندیشه و آرمان های هر دوره در مسیر میان زمین و آسمان، میان فیزیک و متافیزیک، میان بیولوژی و روانکاوی و میان کالبد و روح در نوسان بوده است. شاعری نیست که با واژه و مفهوم عشق سر و کار پیدا نکرده باشد و شعر عاشقانه نسروده باشد. آنچه در این میان ثابتِ معادله در نظر گرفته شده، تعبیر عشق به عنوان غایت کنش عاطفی انسان بوده است؛ و آنچه متغیر معادله بوده، طرف عشق ورزی یا به عبارتی موضوع عشق. خداوند، معصومین و قدیسین، محبوب اثیری و آرمانی، محبوب صورتمند و خاکی، قهرمانان سیاسی و اجتماعی، عقیده و ایدئولوژی، طبیعت، مادر و پدر و فرزند، میهن و چه بسیار سوژه های دیگر، در هزار و اندی سال شعر فارسی در قالب معشوق نقش آفرینی کرده اند. چنین است که گرفتن رد عشق در شعر ما کار ساده ای نیست. باید اقسام و اصناف عشق ورزی را طبقه بندی کرد و مفهوم مصادره به مطلوب شده ی عشق را در هر کدام از این اصناف آشکار کرد. آنچه بدیهی است، شعر مدرن ما از نیما به بعد، تمایل بسیاری داشت تا عشق را از عالم بالا و ساحت قدسیاش پایین بکشد و جلوهای زمینی به آن ببخشد. شعر نوین ایران با «افسانه» مبداءگذاری شده که منظومه ای است رومانتیک در پدیدارشناسی عشق. اما پس از آن تا سالها عشق یا با آرمان سیاسی گره خورده یا با معشوق زمینی و خاکی. البته نباید شاعری چون هوشنگ ایرانی را فراموش کنیم که کم وبیش می کوشد استنباطی عرفانی از عشق و معشوق در شعرش بگنجاند و بعدها این رویکرد و روند در شعر سهراب سپهری، شعر حجم، شعر دیگر و تاحدی موج ناب پیگیری میشود. در دهه های سی و چهل و پنجاه عشق زمینی آمیخته با سانتیمانتالیسم و تغزل صرف با عشق سمبلیزه و گره خورده به آرمان سیاسی دست به گریبان است. رضا براهنی، شاعرانی چون توللی و سپهری را تقبیح میکند و حتی اولی را «جسد رومانتیسم» میداند و بر پیکرش «نماز میت» میگزارد. عشقی که آمیخته به تعهد نباشد از یکسو، و عشقی که ساحتی استعلایی دارد از سویی دیگر، توسط جریان غالب شعر ایدئولوژیک آن زمان متهم و محکوم می شوند. همین روند را در سالهای پس از انقلاب هم به شکلی دیگر میبینیم. البته کم کم عشق آرمانی و عقیدتی جایگاهش را به عشق زمینی و در بهترین حالت اومانیستی میبخشد و قلمروهای فتح شده ی پیشین را یکی پس از دیگری از دست میدهد و انگار از دهه ی ۸۰ دوباره شوری سانتیمانتال به بخش عمده ای از شعر ما سرایت میکند که گاه تغزلی و گاه پادتغزلی عشق را در مقام احساسی رقیق شده اما انفجاری دستمایه ی کارش قرار میدهد.   اما حالا که در سال ۱۳۹۹ ایستاده ایم و تاریخ غربال شده ی شعرمان را مرور میکنیم، یک نکته هویداست؛ تقریباً تمام شاعران به یادماندنی، تأثیرگذار و مهم ما، در تجربه های عاشقانه سراییشان موفق بوده اند. نیما، اخوان، شاملو، ابتهاج، فروغ، سپهری، رؤیایی، الهی، احمدی، آتشی، مشیری، رحمانی و... تعریف عشق و غلظت و رقت آن در شعرشان البته یکسان نیست؛ اما انگار شاعری که اعتنایی به عشق ندارد، یا اعتنا دارد اما در سرودن کنش عاشقانه موفقیت و نوآوری ندارد، بخت چندانی برای ماندن در دلها و یادهای مخاطبان عام و خاص ندارد. در مورد شاعرانی که اوجشان پس از انقلاب بود هم دقیقاً همین وضع صدق میکند: براهنی، باباچاهی، شمس لنگرودی، سیدعلی صالحی، سپانلو، امینپورو... همه و همه نسبت خوشایندی با عشق و شعر عاشقانه برقرار میکنند. شعر کلاسیک و ترانه هم از این امر مستثنا نیست و البته در مورد این دو، هیچ جای شگفتی نیست چون از اساس محمل تغزل بوده و هستند.   چنین است که همیشه «نوبت عاشقی» است. این موضوع و این مفهوم هرگز کهنه نمیشود و هربار در شعر ایران مرورش کنیم به دریافت های تازه ای می رسیم و میفهمیم چگونه شاعرانی که شاید امروز به نظرمان بنیه ی شاعری شان آنقدرها هم زیاد نبوده، با پرداختن به عشق، رگ خواب مخاطب احساسات گرا را به دست آورده اند و برای خودشان در جغرافیای شعر معاصر شهری یا قریه ای تصرف کرده اند. میفهمیم چگونه هم نشینی و تلفیق عشق با آرمان سیاسی یا اعتقاد ایمانی در دل مبارزان نوپا و سالکان پرشور نفوذ کرده و شعرهای مبتنی بر این تلفیق و التقاط با همان استراتژی ارسطویی(برانگیختن احساسات برای گام نهادن در مسیر تأمل و تزکیه) در شکل گیری کنشهای پررنگ تاریخ معاصر(چپ گرایی، میهن پرستی، انقلاب، جنگ، فمینیسم، لیبرالیسم و امثالهم) مؤثر بوده اند. چنین است که مرور تاریخی گفتمان عاشقانه در شعر معاصر ایران، مرور نسبت شعر ایران با گفتمان های مطرح اندیشه ورزی هر دوره است و جای شگفتی است که عمری شنیده ایم عشق از دری وارد و همزمان عقل از در دیگر خارج میشود و «عقل در کوی عشق نابیناست/عاقلی کار بوعلی سیناست». اما گویا در این سخن و مثل هم کنایتی نهفته است و ورود و برانگیختن شور عاشقانه، نوعی از عقل را زایل و نوع دیگری از آن را فعال میکند.   *عنوان مطلب برگرفته از نام شعر منوچهر آتشی است.

 

 علی مسعودی نیا