امضایی که دیگر نیست
یک قابِ ثابت و همیشگی
همهی آنهایی که به خانهی او رفتهاند، حتماً بهیاد دارند که در کنارِ انبوه کتابهای چیدهشده در کتابخانه و پراکنده در همهجای خانه، روی میزِ وسط سالن پذیرایی، همیشه روزنامههای روز و مجلههای هفته و ماه رویهم انباشته شده بودند و محمدعلی سپانلو همیشه در حرفهایش با مهمانان نظری دربارهی «اخبار» و «تحلیلهای» نشریات داشت. چه اخبار سیاسی، چه ادبی و چه حتی حوادث. سخت درگیر خبر و تحلیل بود و این درگیری برای او، نیمی سرگرمی و نیمی رسالت مینمود، سپانلو، چنانکه بارها در گفتوگوهای مختلف گفته است، روشنفکری را در گروِ آگاهی از اوضاع جامعه میدانست، شاعران و نویسندگانی را که درگیر فقط کتابها و عوالم خودشان بودند را قبول نداشت. چنانکه میدانیم، او همواره وقتی قلم به دست میگرفت، از تاریخ نقبی به اکنونِ خودش و ما میزد و بهواسطه تاریخ، به تحلیل وقایع روز مینشست. لازمهی چنین کاری، حتماً آگاهی و شناختِ عمیق از تاریخ و درک امور زمانِ جاری است، و احوالِ روز را سپانلو از روزنامهها جویا میشد. چرا که او تا آخرین لحظهی عمر، یکسر با اینترنت زاویه داشت، شاهدمثالش تلفن همراهی که هیچوقت حاضر نشد دست بگیرد و از این ابزار جدید استفاده کند.
از گذشتههایِ گذشته تا امروزِ روز
کارِ تماموقت و پارهوقت در نشریات و درگیری با مسئلهی ژورنالیسم از خصلتهای عمدهی کارِ ادبی و روشنفکری در دههی چهل، دههای که سپانلو و نسلِ طلاییاش از آن برآمدند و در آن بالیدند، بود. در آن دهه، مطبوعات و کارِ روزنامهنگاری چنان آمیخته بودند با ادبیات و روشنفکری که کمتر شاعر و قصهنویسی را پیدا میکنید که درگیر رسانه نشده باشد، هنوز دههی چهل پُربارترین دههی صد سال اخیر در زمینهی انتشار جُنگها و نشریات گوناگون حوزهی هنر، ادبیات و روشنفکریست. بیشک در آن دهه و در آن نسل، در حوزهی ادبیات، سپانلو یکی از چهرههای شاخصِ این آمیختگی و حضور مداوم در نشریات بود. اگر مهمترین نشریات ایران را از روزنامه، هفتهنامه و جُنگها و... از دههی چهل تا زمان حیاتِ سپانلو، ورق بزنید، به غیر از نیمهی اول دههی پنجاه که او ممنوعالقلم بود، در همهشان اثری از سپانلو میبینید، اثر نه به معنای چاپِ شعر و قصه، که نقد و تحلیل و پژوهش و بعدها گفتوگوهای کوتاه و بلند. پیش از انقلاب جُنگهای طرفه و آرش، مجلهی فردوسی، روزنامهی اطلاعات و... . در دههی شصت و هفتاد، آدینه، کادح، تکاپو، دنیای سخن، کارنامه و... و پس از دوم خرداد 1376، و جانِ دوبارهای که روزنامهها گرفتند، رد پای او را بیش از پیش بهعنوان یک مرجع در روزنامهها و مجلات میبینیم، سپانلویی که حالا میانسال است و مویی در آسیابِ تاریخ و ادبیات سفید کرده. از اینجا ما با سپانلویِ دیگری طرفیم، سپانلویی که همچنان مانند گذشته پناه میآورد به مطبوعات و یادداشتهای پراکنده، اما عمیقاش را به آنها میسپارد، گرچه مانند گذشته و جوانیاش آنچنان حوصلهی کارهای مفصل و دامنهدار –چنان که در کتابِ جمعهای ابتدای انقلاب مشارکت حداکثری میکرد- ندارد، اما خصلتِ دیگر و تازهای پیدا میکند، چیزی که برای ما، برای نسلِ روزنامهنگارانِ جوان و میانسال امروز، اهمیت دوچندانی پیدا میکند.
مرجعیتِ حداکثری
متأسفانه وقتی بعضی از اهالی قبیلهی کلمه -طبیعتاً نه همهشان- به سنوسالی میرسند و رسمی بههم میزنند – درست و نادرستش بماند- دیگر برای گفتوگوی مطبوعاتی و اظهارنظر دربارهی دیگران و دیگر پدیدهها، چندان رضایت نمیدهند. نه از سر وسواس یا عدم آگاهی، بلکه دیگر در شأن خود نمیدانند چنین کاری را، گمان میکنند که نباید دربارهی دیگران و دیگر پدیدهها اظهارنظر کنند و فقط باید از خود بگویند و بنویسند. البته نباید از نظر دور داشت که رفتار ژورنالیسم ما با بعضی چهرههای ادبی –باز هم نه طبیعتاً همهشان- چندان درست نبوده و در حقِ بعضیها جفا کرده است، اما این سبب نمیشود که بزرگانِ ادب، عرصهی قلم و مطبوعات را خالی بگذارند و به آن بیتوجه باشند. اما محمدعلی سپانلو، چنین نبود، او در اکثریتِ لحظهها آماده بود برای گفتن و نوشتن از دیگران و دیگر پدیدهها، شاهدمثالش تعداد کثیرِ روزنامهنگاری که به خانهی او رفتند برای گفتوگو و یا از پشت تلفن، پای حرفش نشستند. بسیار دربارهی خودش و بسیار دربارهی دیگران و تاریخ ادبیات و... . سپانلو ابایی نداشت از اظهارنظر دربارهی همنسلان و گذشتگان و حتی آیندگانِ خودش، آنهم بیهیچ پردهپوشی و تعارفی، چرا سپانلو چنین بود؟ به گمان من یکی از دلایلش همان بحثیست که در ابتدای این یادداشت مطرح شد و آنهم توجه به اهمیت رسانههای جمعی بود از طرفِ او و دیگر احاطهی عجیب سپانلو بر اوضاع گوناگونی نظیر تاریخ، ادبیات، روشنفکری و... همینها به او جامعالاطرافی میداد و در عین حال حاضرالذهنی تا بتواند در هر شرایطی دربارهی دیگران و دیگر پدیدهها حرف بزند و موضع بگیرد، در این میان خیلی خیلی اندک پیش آمده تا از او اظهارنظری شتابزده خوانده باشیم، اگر علیه کسی یا چیزی موضع میگرفت، از سر شتابزدگی نبود، کاملاً رد پای این مخالفت را میتوانستی در مجموعهی گفتههای و نوشتههای چند دههایاش ببینی، نظرش را بهراحتی عوض نمیکرد و از سویی اسیر رفاقتها نمیشد، چنانکه میتوانید رجوع کنید به مجموعهمقالاتش و اظهارنظرهای بیپردهاش دربارهی برخی از آثار دوستانِ نزدیک و محترمش را بخوانید. مجموعهی این عوامل بود که سپانلو را برای مطبوعات ایران، دستکم از دههی هفتاد به اینسو، بدل به مرجعی کمنظیر کرده بود، تسلط تاریخادبیاتیِ او و معیارهای زیباییشناسیاش، کهنه یا سرسری نبودند و میشد روی آنها حساب کرد، در بسیاری از مباحث، نظرِ سپانلو تامینکنندهی نظرِ عمومی بود و میشد آن را حرفِ آخر بهحساب آورد، حرفی که دیگران هم حولِ محورِ آن جمع شوند. مجموعهی تألیفات و ترجمههای سپانلو به او، حیثیتی پژوهشگرانه میداد که او را در جایگاه یک مرجعِ منصف مینشاند. به همینخاطر جای خالی او، برای ما معاصرانش بهشدت محسوس است.
سید فرزام حسینی