با عدل
به گذشته بنگر
1 جوان بودم. بیستوچند ساله. شیفتهی سرودن شعر و سخن گفتن و نوشتن از شعر. لابد با فانتزیهایی گنگ و ابلهانه در باب شهرت و ماندگاری و جریانسازی و آوانگاردیسم. بازار مباحثه در باب شعر داغ بود. نشریاتی بودند و جوایزی و محافلی و کتابهای ریزودرشتی از ناشرانی ریزودرشت با نامهایی از شاعرانی تازهنفس و عناوینی که خلاف مجموعهشعرهای سالیان گذشته، نامهایی بلند و عجیب داشتند. کتاب را که باز میکردی شعبدهها میدیدی و نحو بود که میشکست و سوژه بود که واسازی میشد و آشنایی بود که زدوده میشد در روساخت و زیرساخت. در متون انتقادی نامهایی جادویی و اصطلاحاتی ناآشنا به چشم دیده میشد: دریدا، کاسیرر، باختین، آیخنباوم، ریکور، لکان، تاویل، پلیفونی، شالودهشکنی، ساختار، ریختار، بینامتن، زبانیت، پستمدرن... چشمم پی حرفهای تازهی آدمهای تازه بود؛ گروهی خطشکن نخبه که آنارشیستهایشان جذابتر بودند و در شعر و نقد شعر از ارزشها و چهرههای تثبیتشدهای که سالیان متمادی بود انگار سکان کشتی شعر مدرن را در دست داشتند میگذشتند و طور دیگری حرف میزدند. میرفتم به شب شعرها و مینشستم و آنها شعر میخواندند و حرف میزدند از شعر و من و ما هم در سرایش و نوشتار و گفتار تقلید میکردیم از آنها تا تحویلمان بگیرند. هرچند وقتی نوبت شعرخوانی به ما میرسید در آن جلسات کذایی آنها شعرشان را خوانده و رفته بودند. سخن از دههی هفتاد است. دههی عجیب هفتاد.
دههی هفتاد، خوب یا بد، آخرین دوران گرمی بازار شعر و نقد بود. آخرین دورانی که شعر موضوعیتی جدی داشت، دستکم برای خود شاعران. آخرین دورانی که رقابتی بود در نوآوری، گیرم عاریتی از ترجمهها و گزیدهمتنهای ناقص و کامل وارداتی از غرب. آخرین دوران ادعاها و مانیفستها و جدلها. حالا از آن آدمهای پرشور کمتر خبری هست؛ یا اگر هستند از شورشان خبری نیست. آنها که زمانی عدهایشان با خویی توتالیتر تمامی دستاوردهای نوین شعر ایران را محصول تلاشها و آثار خود میدانستند و هر نقد و نکوهشی را -چون توهینی به آیینی مقدس- ناشی از کمسوادی یا خصومت نکوهشگر یا منتقد میدانستند، دیگر سروصدایی ندارند یا هر از گاه پراکنده اینجا و آنجا حرف و حدیثی میزنند و خاموش میشوند. حالا از آنهمه کتاب لاغر شعر فقط باید در دستچندم فروشیهای خیابان انقلاب سراغ گرفت. نه از چاپهای مکرر خبری هست و نه حتی نسل جدیدی که دستبهکار نوشتن شعر میشوند، نیازی میبینند به خواندن و مرور تجربههای آن سالها و آشنایی با آن نامها. سخن از دههی هفتاد است. دههی ظالم هفتاد. دههی مظلوم هفتاد.
گفت راوی: «راه از آیند و روند آسود». حالا از اوج آن ماجراها بیست سالی گذشته. تیراژ کتابهای شعر به حداقل رسیده و عمدتاً زیر 1000 نسخه. ناشران اندکی هستند که تمایلی به نشر شعر دارند. نشریات هم به زحمت صفحاتی را به شعر اختصاص میدهند و اگر بدهند بیشتر شاعرانی با نامهای تثبیتشده را در نظر دارند و اشعاری که باب روز است لابد؛ نغز و ساده و به شکلی سطحی عمیق، یا به شکلی عمیق سطحی. شاعر فراوان است البته. ایران باشد و بیشاعر بماند؟ معاذالله! از همان اوایل دههی 80، که دیگر بساط دههبازی و دستهبندیهای چنینی برچیده شد، در خدمت و خیانت شعر و شاعران دههی 70 بسیار گفتند و نوشتند. برخی ابراز ندامت کردند و رفتند به سمت تجربههایی دیگر، بعضی لجاجت کردند و کماکان هم بر سر حقانیت و کمال شعر هفتاد پافشاری میکنند، برخی شعر را رها کردند و محو شدند و برخی آهسته و پیوسته کارهایی میکنند. دههی 70 را حالا میشود با فاصلهی تاریخی مناسبی به شکلی منصفانهتر و بیحب و بغضتر بازنگری کرد. کاری که ما کوشیدهایم در این شماره در مسیرش گامی برداریم. برآیند ماجرا را در متن پرونده خواهید خواند. اما نکتهی مسلم این است که آنچه در شعر و نقد آن دهه رقم خورد، فارغ از نیک و بد و خدمت و خیانتش، باید بسیار تاثیرگذار دانست. هنوز هم شاعرانی که جوانترند و داعیهی بدعت و کرامت دارند، گوشهی چشمشان به تجربههای شاعران آن روزگار است و هر که بخواهد منکر تأثیرگذاری آن دوران شود، لابد با صداقت و عدالت میانهای ندارد. من بهشخصه فکر میکنم باید قدردان کسانی بود که در آن دوران آموختند و آموزش دادند، یاد گرفتند و یاد دادند و دستکم شعر را از وضعیت ایستا و خنثایش درآوردند. هنوز هم تپشی اگر در قلب شعر ایران هست تا حد زیادی مدیون شوکی است که هفتادیها در اتاق احیاء به آن وارد کردند. البته که هنوز هم وقتی از دههی 70 به مثابهی یک جریان سخن میگوییم، دشوار است بتوانیم بگوییم از چه سخن میگوییم. من اسمش را گذاشتهام یک اتمسفر. اتمسفری که از تجربههای ناهمگون، با خاستگاههایی متفاوت و در دستگاههای زیباییشناختی متفاوت شکل میگرفت و شعر را محیط میکرد، نه محاط. اتمسفری که حالا نیست و نبودش گاه –دستکم مرا- دچار حسرتی نوستالژیک میکند آمیخته به بغض. هفتاد و هفتادیها هر چه و هر که بودند، اتمسفر عزیزی را رقم زدند که حالا نبودش شعر را به حاشیهای قریب به پرتگاه رانده است. پس نه با خشم، که با عدل به گذشته بنگریم.
2 رنجستانی شده جهان. آنبار خوزستان و اینبار افغانستان و چهخبر داریم بار دیگر کجایستان؟ به دور از موجسواریهای معمول و اداهای حقیقی و مجازی، در شمارهی پیش و شمارهی حاضر تنها در مقام یادآوری و همدردی، بخشی ویژه در ابتدای مجله گنجاندیم. شمارهی پیش سخن از آب بود و خوزستان و این شماره سخن از جنگ است و افغانستان. تنها کرنشی بدانیدش در برابر مردم آن استان عزیز و این همسایهی شریف که هر دو رنج بسیار دیدهاند و میبینند و آرزوی ماست بهروزی و شادکامیشان.
در شکلوشمایل این شماره تغییراتی میبینید که شاید لازم باشد در موردشان توضیح مختصری بدهیم. مهمترین تغییر در شکل انتشار شعرهاست. ما هرچند کماکان استان به استان شعرها را گردآوری میکنیم، اما تصمیم گرفتیم در صفحات مجله این تفکیک را برداریم تا به معدل کیفی بهتری برسیم. چراکه وقتی شعر هر استان جداگانه کار میشد، گاهی مجبور بودیم برای اینکه تعداد شعرها و شاعران یک استان اندکتر از حد معمول نباشد، در معیارهای کیفی خود دخل و تصرفی کنیم و شعرهای هر شاعر از یک استان را به نسبت شاعران دیگری که از آن استان شعر فرستاده بودند ارزیابی کنیم. حالا با رفع این محدودیت، شعر تمام استانها را نسبت بههم میسنجیم و آن تکلف دستوپاگیر و کیفیتزدا تا حدی برطرف میشود. دوستان زیادی هستند که گلایه و شکوایشان مستقیم یا غیرمستقیم به گوش ما میرسد که گویا از کیفیت برخی شعرهای نشریه راضی نیستند. اما باید چند نکته را پذیرفت: نخست اینکه آنچه در نشریه منتشر میشود آینهای است از بضاعت امروز شعر ایران و بخش عمدهای از ماجرا لاجرم و لاینحل است؛ دوم اینکه بالا برویم و پایین بیاییم، ماجرای کیفیت یک بخش سلیقهای هم لابد دارد و ما هم لابد سلیقهای داریم و این هم تا حدی لاجرم است، کما اینکه گاهی دوستانی شعرشان کار نمیشوند و گلایه میکنند و ادعا که کیفیت کارشان بهتر بوده از شعرهای موجود در مجله و ما دوباره میخوانیم و میبینیم که دستکم از منظر ذوق و سواد ما چنین نیست؛ سوم اینکه ما کسوت و تثبیتشدگی نام شاعران و سنوسال آنها را هم در نظر داریم و فکر میکنیم این دسته از شاعران باید از ارزیابی معاف باشند که هم احترامشان حفظ شود و هم اینکه خودشان مسئول کیفیت آثارشان هستند نه نشریه. نکتهی آخر اینکه بنا بود بخش شعر جهان را از این شماره آغاز کنیم که راستش حاصل کار پسندمان نبود و به تعویقش انداختیم
علی مسعودینیا