بیستمین منزل سفری رؤیایی
۱ چند روز پیش نگاهی کردم به آن قفسهی کتابخانهام که نسخهای از هر شمارهی وزن دنیا را در آنجا بایگانی میکنم و راستش باورم نشد که به شمارهی بیستم رسیدهایم. برای من هنوز شبیه بیستمین منزل سفری رؤیایی است. گمانم نبود که اینهمه سختجان باشیم و اینهمه لطف خوانندگان شامل حالمان شود و در آستانهی سال 1401، دستبهقلم شوم برای نوشتن این سطرها بهعنوان سرمقالهی شمارهی ویژهی نوروز. بخش عمدهای از این تابآوری و تداوم را مدیون شماییم. سپاس و کرنش بابت همراهیهایتان.
۲ حالا که مرور میکنم کارنامهمان را، و در حد توانم میکوشم منصف باشم در این مرور، میبینم که دستکم توانستهایم طی این بیست منزل در حد بضاعتمان کارهایی بکنیم در زمینهی شعر ایران؛ و از همه مهمتر اینکه توانستهایم کموبیش حسن نیتمان را به طیفهای مختلف شعر و نقد اثبات، و شبهههایی که در منزلهای نخست برای بسیاری از عزیزان مطرح بود ـ در مورد مقصود و روند کارمان ـ برطرف کنیم. آنچه بشخصه برای من بهانهای است که نم اشکی از سر شوق در چشمم حلقه بزند این است که در تورق شمارههای مختلف مجله تا آنحدش که دست ما بوده و امکانش بوده، تنوع و تکثرگرایی میبینم. ایراد هم داریم حتماً. زیاد هم ایراد داریم. اما حالا با دلی قرص میگویم توانستهایم با بخش وسیعی از جامعهی شعری ایران ارتباطی سالم و دیالوگی مفید برقرار کنیم و همین احتمالاً باید برایمان دستاوردی دلگرمکننده باشد.
۳ شب عید است و نباید کام شما را تلخ کنم. در شمارهی پیشین دلخوش بودیم که عزیزمان بکتاش آبتین، پروندهی مختصری را که دربارهی شعرش جمع کرده بودیم ببیند، و بداند که قدردانش هستیم و دل و حواسمان پیش اوست. اما حالا چه میشود گفت؟ از دستش دادهایم. از دستمان گرفتندش. بخت عزاداری درست هم نداشتهایم. از میان ما خیلیها نرسیدند برای بدرقه و وداع. بکتاش اگر زنده میماند و عافیتطلبی پیشه میکرد، جایی در کتابها و مقالهها و تاریخنگاریها نامی از او میماند بهعنوان شاعری خلاق و خوشقریحه و مستندسازی تجربهگرا. اما حالا در ذهن و دل ما جاودان شد. بینیاز به ثبت و ضبط در تاریخ ادبیات یا سینما. چنان زیست که آرمانش بود؛ و حتی وقتی نفسبریده بر تخت بیمارستان در زنجیر بود، تتمهی نفسش را خرج آرمانهایش کرد. آن صورت خندانش اما پر از زندگی بود و هیچ به مسافران نمیمانست. دردا که حالا باید پیشوند باورنکردنی «زندهیاد» را کنار اسمش بگذاریم که البته برازندهی اوست و یادش زنده خواهد ماند. کاش خودش هم زنده میماند که میشد بماند...
۴ بگذریم که باید گذشت و نباید گذشت...
۵ ما زیاد اهل گلایه و شکوه از اوضاع اقتصادی مجله نبودهایم. اما اجازه دهید در این بیستمین منزل بگویم که شرایط برای ادامهی انتشار مجله بسیار دشوار است. حقیقت این است که با چنگ و دندان و مشقت بسیار توانستهایم تا به امروز روند و نظمی نسبی را حفظ کنیم و وزن دنیا را نگه داریم. تنگناها بسیار است و شرایط کار هم روزبهروز دشوارتر میشود. ولی انتشار یک نشریهی مستقل و تخصصی ـ آن هم در زمینهی شعر که از بیخوبن مدتهاست گردش مالی خاصی ندارد ـ در این روزگار کار بسیار طاقتفرسایی است. طاقت ما زیر سایهی مهر شما همراهان هنوز فرسوده نشده، اما نمیدانیم تا کی و کجا بشود ادامه داد. تکیهمان کماکان به شماست و خواهد بود. گفتم که باخبر باشید.
۶ نمیخواهم به رسم عنوانبندی فیلمهای سینمایی، سپاسهای ویژه را به انتهای متن موکول کنم که به چشم نیایند. در این مسیر رؤیایی و دشوار اگر همراهی و همدلی اعضای تحریریه و لطف ویژهی برخی عزیزان نبود حتماً زمین میخوردیم و از پا میافتادیم. شرمنده و قدردان همگیشان هستم و هستیم که با کمترین و گاه بدون چشمداشت مالی عمدهی زحمتها طی این بیست منزل بر دوششان بوده است. منفعتی که در میان نیست، هر چه میکنند از سر رفاقت است و اینکه دلشان برای شعر و فرهنگ سرزمینمان میتپد. قدردان دو عزیز هستیم که در بررسی شعرها با نهایت انصاف و سختگیری و دقتنظر به ما یاری میدهند: طاهره خنیا و سعدی گلبیانی. سعدی البته بخشی از پروندههای شعر جهان را نیز سرپرستی میکند و از همان ابتدای کار مجله تا به امروز نیز همراه و طرف مشورت ما بوده و شخصاً مدیون کمکها و لطفش هستم. از صابر محمدی که تازه به جمع دبیران ما پیوسته بسیار ممنونم که طی همین مدت کم، چنان حرفهای و خلاق کار کرده که برای سالهایی که در مطبوعات بودم و با او همکار نشدم احساس خسران میکنم. و در عین حال صمیمانه ممنونم از فرزام حسینی که از ابتدا سهمی بزرگ در شکلگیری مجله داشته؛ گرچه حالا کمتر از پیش، از نیما جم که بهرغم مشغلههای بسیارش رفیقانه در کنار ماست، و سهم زیادی در شکلگیری بخش «شعر جهان» دارد؛ اما بخش زیادی از حرصوجوشها، زمانبندیها، ارتباط با شاعران و اعضای تحریریه و کارهای اساسی مجله بر دوش سجاد گودرزی عزیز است که با حضورش خیال همهی ما را راحت کرده و انگیزه و انرژیاش موهبتی است برای وزن دنیا. و باید سپاس ویژهای داشته باشم از دبیران و همکاران تحریریه؛ صفحهآرایی و مدیریت اجرایی مجله و صد البته همکاران فضای مجازی و روابط عمومیمان که معمولاً نامشان پای کاری که میکنند ثبت نمیشود، و در تولید محتوا و ارتباط با خوانندگان و پروژههای جنبی مجله زحمت بسیاری میکشند و ما را پویا نگه میدارند. یک قدردانی عمیق و بزرگ بدهکارم به رفیقم سمیرا یحیایی که از ابتدای مجله یار و همراهمان بود تا همین شمارهی پیش و میدانم خوش ندارد اینجا اسمش را بیاورم، اما اگر نیاورم مدیونش خواهم ماند. دم همگیشان گرمِ گرمِ گرم...
۷ در این شماره پروندهی اصلی ما به «سایه» اختصاص دارد؛ چهرهای که چند نسل با نام و کلام و شعر او زیستهاند و همواره جایگاهی خوش و محترم در دل و ذهن شاعران و شعرخوانان ایران داشته و دارد ـ سایهاش هم بر سرمان مستدام باد. گفتیم چه کسی بهتر از او برای شمارهی ویژهی نوروز؟ شاعری کهنهکار و همیشهمحبوب که توأمان در دو عرصهی شعر کلاسیک و شعر نو حضوری مستمر داشته و هنوز هم هر کلام و تصویر و خبر و شعری از او توجه بسیاری از مردم را جلب و کامشان را شیرین میکند. در کنارش یادی کردیم از عزیز ازدسترفتهمان «علیشاه مولوی» که چه شاعر بود این مرد و چه شریف و مهربان و چه نبودنش به چشم میآید. از شعر جهان هم غافل نبودهایم و «در دوردست» این شماره به «مکتب داداییسم و جنبش نوزایی هارلم» اختصاص یافته، که در هر دو بخش مطالب و شعرهایی خواندنی گنجانده شده است. بادا که بپسندید.
۸ نفس ما هم همانند شما از جای گرم درنمیآید. تلخیم مدتهاست. دور و برم را که نگاه میکنم میبینم که هر روز رفیقی و عزیزی دارد چمدانها را میبندد که برود یا پیش از آنکه خبر شوم بسته و رفته و جایی دیگر مستقر شده است به امید گشایش در کار و آرامش در روان. در آستانهی سال نو، برای آنها که رفتهاند یا در فکر رفتنند و آنها که ماندهاند، برای ایران و مردمش، گشایش کار و آرامش روان آرزومندم. به امید روزی که روز و روزگار ما آرزوی مردم جاهای دیگر دنیا باشد. سالتان سرشار از شعرها و کارها و فکرهای نیکو باد...
علی مسعودینیا