نام من عشق
پرونده اصلی: بازخوانی کارنامه‌ی شاعری حسین منزوی
نویسندگان:
پرونده فرعی: پرونده‌ای درباره‌ی زبان در شعر
نویسندگان:
شعر استان ها:
شاعران این شماره:
بیست و دوم
ماهنامه ((وزن دنیا))
نام من عشق
سرمقاله

تاول به پا بر زمینِ سوخته

 

چه کارمان به بهار و چه کارمان به شکفتن

از این به بعد من و شعرِ عاشقانه نگفتن

به شماره‌ی حسین منزوی رسیده‌ایم؛ یکی از پرشورترین عاشقانه‌سرایان قرن چهاردهم، شاعری که در طول عمر نه‌چندان بلندش، تمام‌قد در خدمت عشق و غزل بود، و حاصلش دیوان اشعاری که او را اگر برترین نه! یکی از مهم‌ترین غزل‌سرایان قرن لقب داده است. زندگی منزوی با همه‌ی فراز و فرودهایش، نماد زندگی شاعر قرن چهاردهم بوده؛ پرشور، مدرن، جسور، خط‌شکن و البته خود‌شکن، روزی در اوج شهرت و روزی دیگر در بند افیون و افسردگی. رویی به خوشنامی و شعر و سویی به تلخ‌کامی و شعر. در سده‌ی گذشته بسیارند شاعرانی که مسیر منزوی را پیموده‌اند، اما برخی‌شان همراهان و پرستارانی داشتند که به وقتش دستشان را برگرفت و بالا کشید و برخی را خاکسترنشینانی دوره کرده بودند که عاقبت، شاعر را رو به خاموشی بردند؛ مگر نه  این‌که پنجاه‌و‌هشت سال برای زیستن شاعری چون منزوی بسیار کوتاه بود و چه بسا بودنش مسیر غزل فارسی را منظره‌ای ماندگار می‌بخشید و بتی چون او می‌توانست محل رجوع خیل شاعرانی باشد که دور از هیاهوی نام، دنبال منزوی شدنَند. در چند روز گذشته به‌واسطه‌ی حضور در ترکیب سیاست‌گذاران جایزه‌ی مستقل کتابِ سال «غزل»، در حدود صد مجموعه شعر از کلاسیک‌سرایان فارسی را، حدفاصل سال‌های 1398 تا1400 خواندم، از سوی دیگر به دلیل حضورم در وزن دنیا بیش از سه سال است که تمامی نوسروده‌های غزل‌سرایان فارسی را از جای‌جای ایران دنبال می کنم و از این رو می توانم گزارشی از وضعیت غزل فارسی در هنگام جابه‌جایی دو قرن ارائه دهم. اولین نکته‌ای که به ذهنم می رسد این است که ظهور و بروز صدای تازه در شعر کلاسیک فارسی بسیار کم شده، یعنی شاعرانی که از یک دهه پیش با سری پرشور آمدند و امید آن می‌رفت که مانند اسلاف خود در دهه‌های هفتاد و هشتاد، مسیر تازه‌ای را به غزل فارسی پیشنهاد دهند نه‌تنها توفیقی نیافته‌اند که به‌نوعی در تکرار همان تجربه‌های اسلافشان در حال پیشی گرفتن از همند. از سوی دیگر نورسیدگانی که آن‌ها را استعدادهای غزل فارسی می‌توان نامید آن‌قدر کم و انگشت‌شمارند که انتظار ساختن جریان از این تعداد اندکْ امری نشدنی است، چرا که به باور من برای ساختن جریانی که بتواند پیشران باشد یا تجربه‌های گذشتگان را به چالش بکشد، بودن چندین شاعر پیشرو و گروهی به مراتب بیش‌تر دنبال‌کننده لازم است که بتواند با ساختن اتمسفری همه‌گیر، چتر کهنه را کنار زده و سایه‌بان خود را برافرازند، امری که در حال حاضر با پتانسیل فعلی بعید به نظر می‌رسد و از این روست که در بیش از صد کتاب شاخصِ شعر کلاسیک، در سه سال پایانی قرن ماضی، آنچه بیش از همه رخ می‌نمایاند پیروی از جریان‌های جاافتاده یا شکست‌خورده‌ی دهه‌های پیش است و در این میان اندک آثار و شاعران نوگرا در اقلیتی محض شناورند و تا بخواهند برای خودشان ساحل یا تخته‌پاره‌ای دست‌و‌پا کنند به‌گمانم چند سالی زمان نیاز است. نکته‌ی دیگری که با مطالعه‌ی آثار کلاسیک‌سرایان فارسی به نظرم آمد، عدم موفقیت اکثر شاعران در نوشتن غزلی یکدست به فرمول و سیاق سنت شعر فارسی است، منظورم حافظ و سعدی و مولانا نیست، مشخصاً تعداد غزل‌سرایانی که بتوانند غزلی موفق در چارچوب قالب غزل مانند حسین منزوی و سیمین بهبهانی و سایر شاعران شاخص غزل‌سرای دهه‌های شصت تا هشتاد ارائه کنند و در عین حال حرف خودشان را هم بزنند بسیار کم است. عمده‌ی علاقه‌ی کلاسیک‌سرایان فعلی به نوشتن چارپاره و مسمط و مثنوی و وزن‌های دوری سه مصرعی و برخی قالب‌های من‌د‌رآوردی است که با توجه به جو غالب و پرشماری آثار تولیدی به این نمط، عملاً تشخص شاعر که باید در شعرش نمود پیدا کند، از دست رفته و با دو گروه آثار مواجهیم؛ نخست آثار کپی‌شده از روی دست شاعران دهه‌های گذشته؛ با همان تجربه‌های زبانی و قالبی! و دیگری آثاری کم‌مایه که جدای از ایرادات فنی، دارای همان تشخص کپی‌کاری هم نیستند و خواندنشان هیچ لطفی ندارد. پر‌واضح است که در میان چنین ورطه‌ای، بالا آمدن و برکشیدن شاعری که می‌تواند پرچمدار نسل حاضر باشد، با گرفتاری روبه‌روست و به‌نظرم چندسالی زمان نیاز است که غبارها فرو بنشیند و بتوان از پس آن، چهره‌ی زنده و قرن پانزدهمی غزل فارسی را مشاهده کرد. البته این سرگردانی در حوزه‌ی شعر نوی فارسی نیز، مشاهده می‌شود و در آن سوی شعر فارسی نیز معضلاتی از این دست چشمگیر است و از قضا شعر کلاسیک فارسی این شانس حداقلی را دارد که با توجه به انگاره‌های ذهنی مردم از شعر فارسی که طی قرن‌ها با شعر کلاسیک همخوان شده، خوانندگانی چند و تیراژ قابل‌فروش اندکی را پیشرو می بیند که همین اندک هم درباره‌ی اکثر آثار منتشر شده در حوزه‌ی شعر نوی فارسی اکسیر است و می‌بینیم ناشران معدودی که اقدام به چاپ آثار نوی فارسی می‌کردند هم، مدتی است بررسانشان را مرخص کرده و کرکره‌ی تولید شعر نوی فارسی را پایین کشیده‌اند و دلخوشند به همان چند چهره‌ی بفروش سابق که البته اوضاع بازار آن‌ها هم این روزها تعریفی ندارد ولی برای حفظ آبرو هم که شده، چند سالی یک بار کتابی از ایشان منتشر می‌کنند. نکته‌ی پایانی اما در خصوصِ اوضاع وزن دنیا و گزارشی از روند انتشار مجله است. زیاد اهل مرثیه سرودن و گله و شکایت نیستم و یاد گرفته‌ام کارم را به بهترین شکلی که بلدم انجام دهم و غرغر نکنم. برای همین فقط محض اطلاع شما همراهان وزن دنیا می گویم که ثبت شود و بدانید که قیمت کاغذ در مقایسه با آخرین خرید ما در سال 1400، سه برابر شده، دستمزد چاپ و حمل‌و‌نقل و توزیع با سال‌های گذشته قابل‌مقایسه نیست و خرج‌و‌برج زندگی هم که خودتان مثل ما گرفتارید و می‌دانید که چه بر سرمان آورده‌اند. خلاصه این‌که به‌نظرم دستی در کار است که نه مثل سالیان پیش با سیل اتهام و دستگیری و توقیف کرکره‌ی مطبوعات را پایین بکشند، بلکه با سخت‌تر کردن شرایط به‌طور معمول سخت این حرفه، کاری کنند که خودمان (یعنی شما با نخریدن مجله به‌واسطه‌ی مشکلات اقتصادی و ما با نچرخیدن کسب‌و‌کارمان به‌واسطه‌ی مشکلات اقتصادی) تعطیلش کنیم و الکی با دادار دودورِ توقیف و محاق و از این دست بحران‌های ماضی، بازار قهرمان‌پروری و کشته‌سازی را داغ نکنند. اما خب، محض دلگرمی خودمان و خودتان بگویم که ما پوستمان کلفت‌تر از ضربِ دست شلاق زمانه است و تا شما ما را می‌خوانید و زورمان برسد پرچممان را با استقلال تمام بالا نگه می‌داریم، به امید این‌که اگرچه پا تاول زده، اما با هم از این زمینِ سوخته گذر کنیم. 

 

پوریا سوری