وداعی شیرین
در ایام وداعی تلخ
این سطرها را مینویسم برای وداع با شما خوانندگان و همراهان عزیز.
در این روزهای غمانگیز که شاعر بزرگ و کهنهکار و محبوبمان «سایه» از میان ما رفته، بغض این وداع تلخ گلویم را گرفته و گمانم گلوی هر دوستدار شعر را. مگر آنانی که آنانند و پیشتر گفتهایم در کمینند تا با مردگان حسابهاشان را تسویه و عقدهگشایی آغاز کنند. حقش این بود که به مناسبت این وداع تلخ دربارهی سایه بنویسم که شخصاً بسیار مدیون او هستم و محضرش را به نیکی تجربه کرده بودم. خوشا که همین اواخر و در حیاتش کوشیدیم جوانب مختلف شعر و شخصیتش را در وزن دنیا مرور کنیم و دستکم حسرت نخوریم چرا کاری که در توان ما و در خور او بود نکردیم پیش از اینکه از دستش بدهیم.
پس با اجازه برگردم سراغ وداع خودم. شمارهی پیشین وزن دنیا، آخرین شمارهای بود که من در جایگاه سردبیر در خدمت شما خوانندگان گرامی بودم و اینکه سرمقالهی این شماره به قلم من است، لطف پوریا سوری است که رخصت داد در باب این وداع با شما سخن بگویم. وزن دنیا حالا به شمارهی 23 رسیده و من از شمارهی نخست تا شمارهی پیشین در کنار پوریا و همکاران عزیزم در تحریریه حضور داشتهام و شادمانم که کارمان با همهی نقایص احتمالیاش، تا حدی دیده و پسندیده شد و مجله به ثبات و دوام و شخصیتی رسید که قابلدفاع است، تعارف چرا؟ ما به کاری که کردهایم افتخار میکنیم، چون در ابتدای راه کاری بسیار دشوار و حتی محال جلوه میکرد و بیم و تردیدهای بسیاری احاطهمان کرده بود؛ از جنبههای اقتصادی ماجرا تا جنبههای اجراییاش؛ از اینکه اساساً در این روزگار تا چه حد یک مجلهی تخصصی شعر میتواند خواهان و خواننده داشته باشد و با توجه به ناهمدلیهای بسیاری که میان اهالی شعر و طیفهای مختلف زیباییشناختی آن هست، تا چه حد میتوان شاعران و منتقدان شعر را مجاب به همکاری با چنین مجلهای کرد. پیشتر هم گفتم که ایده از پوریا بود و همفکری با فرزام حسینی و بعدها بحث اجراییاش با رئوف عاشوری، من هم آمدم به هوای مشاوره که لطف و اعتماد پوریا این مشاوره را به سردبیری ارتقا داد. میگویم لطف و اعتمادش، چون جز این چیزی نبود؛ چرا که من با اینکه سالها کار حرفهای روزنامهنگاری کرده بودم، سابقهی سردبیری نداشتم، هرگز. علاوه بر این، چند سالی بود که چندان حولوحوش شعر پرسه نمیزدم به دلایل گوناگون.
وزن دنیا متولد شد و ما و دوستانی که بعدها به ما ملحق شدند، بیمنت و بااشتیاق فراوان، هر چه توان داشتیم به کار گرفتیم که مجلهای شود ماندگار. اینجا خانهی من است. خانهای که با شاعران و شعردوستان و همکارانم بنا کردهایم. اگر روزی نزدیک یا دور بپرسند در زندگیات چه کار مهمی کردهای که به آن مفتخر باشی، شاید کارهای زیادی را نتوانم فهرست کنم، اما حتماً همکاری با وزن دنیا از صدرنشینان آن فهرست مختصر خواهد بود. فقیر شدیم، با سیلی صورت را سرخ نگه داشتیم، گاهی قدری جان گرفتیم، نکوهش شدیم، تشویق شدیم، بحث کردیم، جدل کردیم، دلخور شدیم، آشتی کردیم، تهمت شنیدیم، تهنیت شنیدیم، اما تسلیم نشدیم و تلاش کردیم تا بهتر و کاملتر شویم، شماره به شماره. اوایل امسال که با پوریا مطرح کردم که قصد کنارهگیری دارم و تشر زد که چرا؟ گفتم چون دیگر نگران مجله نیستم؛ سیاستش روشن است و جایگاهش و ترازش و تأثیرش. و با خیال راحت میشود به گسترش و تکاملش اندیشید چه باشم و چه نباشم؛ و گفتم ترجیحم این است که نباشم چون حالا باید به ایدههای بزرگتری فکر کرد و کارهای بیشتری انجام داد و من دیگر زورم نمیرسد و شور جوانی هم با من نیست که از پس ماجرا بربیایم و دوست ندارم بیهوده نامم در شناسنامهی مجله باشد و خودم آنقدری که باید انرژی نگذارم و پای کار نباشم. این را هم گفتم که تعارف که نداریم؛ دارم پیر میشوم و کلی پروژهی شخصی پادرهوا هست که دلم میخواهد بهجایی برسانمشان، هر چند شاید کمترین فشار کار مجله روی گردهی من بود؛ طی این 22 شماره. اما احساس مسئولیتش برایم سنگین شده و نمیتوانم روی کارهای شخصیام تمرکز کنم و بهتر است جوانترها به میدان بیایند که انگیزه و دانش و دغدغهشان دوران نوین و درخشانتری را برای مجله رقم بزند. دو شمارهی نخست امسال از پیش برنامهریزی شده بود و از همین رو من هم به پیشنهاد پوریا کارم را ادامه دادم تا به امروز.
این است که اگر بار گران بودیم، رفتیم. برای من افتخار بزرگی بود حضور در این مجله و به اینکه چند شماره نامم در سِمت سردبیرش ثبت شده از عمق قلبم به خودم میبالم و اگر به هر عنوان دیگری هم ثبت میشد، چیزی از این فخر نمیکاست. البته از مجله که دل نمیکنم و تا روزی که هست و هستم در کنار رفقایم خواهم بود و هر چه در توانم باشد، انجام خواهم داد.
علی مسعودی نیا