رمزی به شعر
پوریا سوری
۱ در میان اجتماع سوگواران، از هزارتوی خنج و خشم و خروش، دستی داخل قاب شیون میآید و چند کلمه را بر سنگ لحد مینویسد «تو نامری ناوت ئهبیته رهمز»*
و مگر شعر جز این است. دستی که از بیرون میآید و کلمات را ورز میدهد، پس و پیش میکند، میشکند، میرقصاند و به آنی «آنی» شکل میگیرد و رمزی میشود که شعر میخوانیمش؛ تو نمیمیری، نامت رمز میشود.
۲ در همهمهی روزهای رفته، نامهای بزرگی خاموشی گرفتند، شاعرترینمان «رؤیا» در پاریس چشمها را بست و سنگ قبری دیگر سرود. از یداله رؤیایی بسیار شنیدهاید؛ حسرتش بماند برای ما که آماده سازی ویژهنامهی او در وزن دنیا به درازا کشید و آنقدری نماند که مهر 1401 شود و وزن دنیا با چهرهی رؤیایی به دکهها بیاید ـ شمارهای که منتشر نشد ـ این تأخیر و حسرت، داستان مفصلی دارد که خلاصهاش این است، از شمارهی سوم وزن دنیا با رؤیایی قرار گفتوگو داشتیم، دوستان بسیاری از نزدیکان و اقوام او قدم پیش گذاشتند و قبول مسئولیت کردند، هیچکدام به سرانجام نرسید، خودم در سفری که به پاریس داشتم دیداری حضوری با او معین کردم، از محل اقامتم چند خط مترو عوض کرده و در ساعت پنج عصر روزی پاییزی، مطابق قرارمان به ورودی منزلش رسیدم، آیفون را همسر رؤیا برداشت و ناباورانه گفت، رؤیایی نیست. بعد هم پایین آمد و مجلات را گرفت و گفت رؤیا بیحواس شده و ساعتی قبل از خانه بیرون زده... بعدها از نزدیکانش شنیدم که قدری فراموشی به جانش تاخته و از قضا چند نفری هم تجربهای مشابه من داشتهاند. به هر روی، بی دیدن رؤیا پاریس را ترک گفتم و حالا هم که... دیگر او در خانه نیست و کسی نمیداند کِی بازمیگردد.
دیگر شاعری هم که با او خاطرات مشترکی داشتم و پیرترین شاعر ایران نیز بود بار سفر بست؛ مفتون امینی چندی بعد از رؤیایی جهان را ترک گفت تا پس از او دههی اول سدهی چهاردهم دیگر نمایندهای در شعر امروز نداشته باشد... مفتون را چندباری در جلسات و دو سه مرتبهای در منزلش، در محلهی آرارات تهران، دیده بودم؛ سروی کهنسال که استواریاش بیشتر هیبت فردی نظامی را به او میداد ـ چنانکه زمانی ردای قضاوت به تن داشت ـ با کولهباری پر از خاطرات و دفترهایی چند سرشار از شعر. در ذهنم همیشه مفتون با شهریار گره خورده و خود نیز چنین خوش میداشت به یادش بیاورند، در این دهههای اخیر، حضورش در فضای شعری محدود به چاپ دفترهایش و حضور هرازگاه با شعری در مجلات بود و در جوامع ادبی کمتر حضور داشت. مدتی قبل چند قطعه عکس از خودش را با شمایلی غیررسمی و موهای بلند به امانت به من سپرد که مرگ فرصت بازپس فرستادنش را از من گرفت.
دوستان شاعر دیگری نیز در همین دو سه ماه اعتراضات، ما را ترک گفتند. محمد شعبانی، شاعر شیرازی نامآشنا، که چندی به بیمهری و دسیسه از ایران رانده شده بود با مرگی مشکوک و پرآب چشم در ترکیه زندگی را بدرود گفت. غلامرضا سلیمانی، غزلسرای درخشان دهههای ۷۰ و ۸۰، نیز بعد از یک دوره بیماری روی در نقاب خاک کشید و در همین روزهای اخیر نیز دوست شاعر و روزنامهنگار ما، جلال خسروی، جهان را بدرود گفت و جنزار خالی از او شد.
۳ شب و روزهای طولانی ماههای اخیر، از همهی ما، مایی دیگر ساخته است؛ مایی که نمیتواند آن دیروزی باشد و فردا هم لابد آن امروزی نیست. موجی خروشان در کار است، هر که قطره یا سنگ باشد را هم با خود برمیدارد و جلو میبرد. دنیای شاعران نیز در این موجاموج بیحرکت نبود، شعرهای بسیاری گفته شد، مرثیههای تلخی رقم خورد و به شعر درآمد و سرودهای جدیدی برای آزادی سروده شد. البته در کشاکش اعتراضات اخیر شاعران نیز از صدمه و زندان و جور بینصیب نماندند که برخی به قید وثیقه و ضمانت موقتاً آزاد شدند و گروهی هنوز دربند میلهها هستند. آتفه چهارمحالیان، مونا برزویی، بهروز یاسمی، محمود طراوتروی، امیرحسین بریمانی، سعید هلیچی، علی اسدالهی، علیرضا آدینه، آیدا عمیدی، روزبه سوهانی و چندین و چند شاعر دیگر سهم شعر از زندان بود.
تاریکروشنای این دوری گزنده و بیخبری، حمایتهای صنفی از دوستان شاعرمان بود که تا حدی صورت گرفت، اما آن رویکردی که مثلاً در سینماگران یا سایر صنوف هنری هویدا بود در شعر با تفرق همراه شد و از این رو، صدای برخی از شاعرانِ دربند چنانکه باید شنیده نشد. صدالبته حمایتهای فردی و نامهنگاریهایی چند با ساختارهای قدرت یا مجامع ادبی جهانی برای رهایی شاعران و دیگر زنان و مردان دربند، سنتی است که در این فقره نیز رعایت شد و در شنیدهشدن صدای شاعرانی زندانی نیز مؤثر بود. اگرچه عدم حضور فیزیکی و قلمی ریشسفیدان و بزرگان عرصهی ادبیات در این رهاییخواهیها و بستنشینیها حلقهی مفقودهی تجمیع خواستههای صنفی متفرق بود... امیدوارم دوستان شاعرم؛ دور و نزدیک... هر چه زودتر، بی قیدوشرط، با جانی دور از نژند و پرشعر، با تنی آسوده و سلامت جامهی آزادی تن کنند و دیگر رنگِ جور و جفا و حبس و انفرادی نبینند و البته خوشا آن روز که حال ایرانمان هم خوب باشد.
۴ انتشار شمارهی اخیر وزن دنیا مدتی با تأخیر همراه شد. دلیل نخستش تعویض سوژهی این شماره بود... چه آنکه گفته آمد بنا بود شمارهی 24 وزندنیا از «رؤیایی» بگوییم و مهرماه هم بهدست چاپ بسپریمش، اما تحولات ماههای اخیر ما را بر آن داشت سوژهی قبلیمان را کنار بگذاریم و همسو با جامعهی ایرانی، بازخوانی دوبارهای از «زن» در شعر معاصر و زنان شاعر امروز داشته باشیم و از این رو، فراهمسازی سازوبرگ پروندهی جدید مدتی از ما زمان گرفت. دلیل دیگر تأخیرمان اما عدم همراهی برخی دوستان شاعر و منتقد بود که گمان میکردند در این زمانه، شعر و چه بسا روزنامهنگاری امری دستِچندم است و خیابان بر کلمه ارجحیت دارد. قصد زیر سؤالبردن کنش اجتماعی رفقایمان را ندارم، اما بشخصه فکر میکنم زمانهایست که به قول دوست و پیشکسوت روزنامهنگارم، کیوان صمیمی، باید هر کسی هر کجا هست یک قدم جلو بیاید و وزن دنیا هم در این مدت همان کاری را کرد که تخصصش بود و البته یک قدم جلو آمد. دو پروندهای که دربارهی شعر اجتماعی و اعتراضی زنانِ دو دههی اخیر و شاعران متولد دههی ۸۰ در ادامه میخوانید، تلاش وزن دنیا برای همراهی با جنبش اجتماعی حاضر است. از سوی دیگر فرصتی است برای نوعی پوستاندازی وزندنیا؛ بدین طریق که ما خیلی جدیتر به ساحت شعر امروز و خوانش چهرههای بعضاً جوان شعر امروز قدم گذاشتهایم و این مهم رویکردی است که کِرد و کار ادبی وزن دنیا بناست بر آن پافشاری نماید و بعد از شمارگانی که بازخوانی تاریخی شعر معاصر را صورت دادیم، به شاعران امروز و متولدین دهههای اخیر بپردازیم و از خلال این رویکرد، چهرههای جدید شعر معاصر را بیش از گذشته و دقیقتر خوانده و صدالبته به مخاطبان شعر امروز بشناسانیم.
۵ کلام آخرم تشکر از علی مسعودینیا، رفیق شفیق و یار قدیمی اکثر نشریات و روزنامههایی است که در آنها کار کردهام. او که، در بیش از 20 شماره، سردبیری وزندنیا را بر عهده داشت و در مقام شاعر و منتقدی شاخص و روزنامهنگاری کمنظیر، کمک کرد ایدهی داشتن یک مجلهی شعر برای شعر معاصر ایران به ثمر بنشیند. هر چند علی بهدلیل فعالیتهای ادبی شخصی و علاقهاش به تدریس، دیگر مجال سردبیری وزن دنیا را ندارد اما حضور مغتنمش از امروز با سمت مشاور وزن دنیا، همچنان من و دیگر اعضای شورای سردبیریِ جدید وزن دنیا، شامل میترا فردوسی و صابر محمدی، را به ادامهی راه دلگرم میدارد و خوشبختی مگر جز این است.
از سوی دیگر از فرزام حسینی عزیزم تشکر میکنم که ایدهی اولیهی وزن دنیا را برای اولین بار در خانهی او و نسیم، در رشت از ذهن به روی کاغذ آوردم و با همدلیاش تا صبح کاغذ خطخطی کردیم و جمع و تفریق زدیم و به شمایلی شبیه وزن دنیا رسیدیم که بعد از یکی دو سال رنگ واقعیت به خود گرفت. فرزام هم از پلهی اول وزن دنیا ـ در دو شمارهی نخست عضو شورای سردبیری ـ و تا امروز همچنان عضو شورای دبیران و همراه ما بوده و دانش و پیگیری خاصش در حاصل کار وزن دنیا قابلشاخصگذاری و به یاد ماندنی است.
آنچه من میدانم جدایی و دور شدنی در کار نیست، چه آنکه سالها کار روزنامهنگاری به من یاد داده برخی نشریات، خانهی خود آدم میشود و وزن دنیا هم خانهی علی، فرزام، سجاد گودرزی عزیزم و تمامی دوستانی است که در آن قلم زده و میزنند.
*جملهای که بر سنگ مزار مهسا (ژینا) امینی نوشته شده است