شاعران صفرویک
پرونده اصلی: پرونده‌ای درباره‌ی شعر و هوش مصنوعی
نویسندگان:
پرونده فرعی: جست‌و‌جویی در نقاط تمایزِ کارنامه‌ی شهرام شیدایی در ترجمه و شعر
نویسندگان:
شاعران این شماره:
سی‌وچهار
ماهنامه ((وزن دنیا))
شاعران صفرویک
توضیحات

در بخش "تعریف و تبصره" شماره‌ی ۳۴، در پرونده‌ای با عنوان "شاعران صفرویک"به موضوع شعر و هوش مصنوعی پرداخته‌ایم.
فرزین پارسی‌کیا در یادداشتی با عنوان "احتمال امکان امر محال" نگاهی به هوش مصنوعی، یکی از چالش‌برانگیزترین پدیده‌های عصر حاضر داشته است.
احمد تباتبایی یادداشتی را درباره‌ی "احتمالی برای آینده‌ی شعر در دنیای تکنولوژی" به رشته‌ی تحریر درآورده است.
علی شاکر در یادداشت "هوش مصنوعی و دگردیسی زبان" در پی پاسخی برای این پرسش بوده است که آیا ماشین‌ها می‌توانند خالقان اصالت انسانی در ادبیات باشند؟
محمد آزرم در یادداشت "عمیق و سریع" نقد ادبی در عصر هوش مصنوعی را مورد بررسی قرار داده است.
فرشاد سنبل‌دل، احسان مهتدی، الهام میزبان و بهزاد طبیبیان در میزگردی با عنوان "شعر در مدار الگوریتم‌ها" به واکاوی تفاوت‌های خلاقیت انسانی و ماشینی و امکان تبدیل تولیدات AI به آثار ادبی پرداخته‌اند.
در این پرونده یادداشت‌هایی داریم از جاش مورگنتاو، کیث هولی‌اوک و دان لاکمو که ترجمه‌ی آن‌ها به ترتیب برعهده‌ي محمدرضا عبادی‌صوفلو، نیما جم و شبنم کاظمی بوده است.
شوکا حسینی درباره‌ی امکان شبیه‌سازی احساسات انسانی در شعر با هوش مصنوعی، با چت‌جی‌پی‌تی گفت‌وگو داشته است.
دیگر نویسندگان این پرونده، علیرضا بهنام، مهتاب جودکی و صدف سرداری هستند.

در بخش "یاد بعضی نفرات" این شماره، در پرونده‌ای با عنوان "شاعرتر از شعرهای ما" جست‌وجویی داشته‌ایم در نقاط تمایز کارنامه‌ی شهرام شیدایی در شعر و ترجمه.
آنوشا نیک‌سرشت در یادداشتی با عنوان "پشت خالیِ زندگی" به موضوع سرنوشت و شعر شهرام شیدایی پرداخته است.
سپیده کوتی در یادداشتی با عنوان‌ "سایه‌ی زبان بر مکان" مروری بر زیبایی‌شناسی صورت و معنای شعر شهرام شیدایی داشته است.
مجتبا هوشیارمحبوب در یادداشتی با عنوان "شیدایی: بازنمایی چندمنظری فضاـزمان" در پی پاسخی برای این پرسش بوده که چه مولفه‌هایی باعث می‌شوند شعر شیدایی را شعر اسکیزوفرنیک بخوانیم؟
سیدفرزام حسینی ایده‌هایی را در نسبت شعرهای شهرام شیدایی با فضای دهه‌ی هفتاد شمسی مطرح کرده است.
همچنین درباره‌ی شعر شهرام شیدایی و جایگاه او در تاریخ شعر معاصر فارسی با  علیرضا آبیز گفت‌وگو داشته‌ایم.
محمدرضا عبادی‌صوفلو در یادداشتی با عنوان "جهان به وقتِ شیدایی" مروری بر شعرهایی که شهرام شیدایی ترجمه کرد داشته است.
عنایت سمیعی نگاهی بر مجموعه شعر "گیل‌گمش در پی جاودانگی" سروده‌ي ملیح جودت آندای، ترجمه‌ی شهرام شیدایی داشته است.
امیرعلی پزشکی درباره‌ی نسبت شهرام شیدایی با شعر ترکی و فارسی نوشته است.
در ادامه شعری ترکی با عنوان "قارغا" سروده‌ی شهرام شیدایی را آورده‌ایم.
صابر محمدی برنوشتی کوتاه بر شعر بلند "شهرام شیدایی" نوشته‌ی مجتبا هوشیارمحبوب داشته است.
در ادامه نامه‌ای منتشر نشده از شمس لنگرودی به شهرام شیدایی را می‌خوانیم.
در انتهای این پرونده شش شعر و دو ترجمه‌ی منتشر نشده از شهرام شیدایی را آورده‌ایم.
 

برای خرید مستقیم شماره‌ی ۳۴ هم می‌توان از لینک زیر استفاده کرد:
https://podro.shop/vaznedonya

سرمقاله

و در ستایش نَه

   پوریا سوری

در سال‌های اخیر بسیار مورد سؤال مخاطبان، و آن‌هایی که کمی دورتر از فضای روز ادبیات هستند، قرار گرفته‌ایم که چرا سمت‌و‌سوی گزینش وزن دنیا رو به اشعاری است که رنگی از درد دارد و بویی از ناامیدی و مرگ می‌دهد! سؤالی که یک بار پاسخ آن را در شماره‌ی سوم وزن دنیا، در پرونده‌ای با عنوان «مروری تحلیلی بر مرگ‌اندیشی در شعر معاصر ایران»، داده بودیم.
برای مخاطبانی یادآوری می‌کنم که آن شماره را به ‌خاطر ندارند، پس از انتشار دو شماره از وزن دنیا در بهار و تابستان 98، برخی از منتقدان و صاحب‌نظران شعر فارسی این سؤال را مطرح کردند که دلیل بسامد مرگ‌اندیشی در اشعار انتخابی دو شماره‌ی نخست وزن دنیا چیست که پاسخ ما را در قالب پرونده‌ا‌ی مفصل در پی داشت. البته هر چند تاریخ به دوره‌ی زندگی ما محاط نمی‌شود و هر نسلی رنجی دارد و هر انسانی تجربه‌ای! اما زمان آن پاسخ هنوز وقایع سال‌های 1398 و 1401 رخ نداده بود و طبعاً حال دل مردمانمان بهتر از امروز بود.
امروز که چاپ همین شماره‌ی وزن دنیا به دلیل خاموشی‌های نامنظم چاپ‌خانه و تعطیلی‌های بی‌حساب مملکتِ رهاشده، به تأخیر افتاده و شماره‌ی پاییز ما ـ که بنا بود اواسط آذر بیاید ـ پایش به روزهای آغازین و هوای غیرقابل تنفس زمستان 1403 کشیده شده است! مجدداً این بسامد ناامیدی و تیره‌بینی فردا در شعر و نگاه کلیت بدنه‌ی شاعران ایران بیداد می‌کند و به گزینش ما هم ربطی ندارد. انگاری قلاب شاعران فارسی، از اقیانوس خیال، فقط درد صید می‌کند. پربیراه هم نیست، در زمانه‌ای که پناه‌بردن به نور شمع برای دید در شب و روشن‌کردن هیمه برای فرار از سرما، چون زندگی اجدادمان رونق گرفته است، نوشتن از تیره‌روزی انسان امروزی و مردمان ایران هم قوت‌غالب شاعران این سرزمین باشد، اما این فقط یک‌سوی ماجراست...
و به قول رحیم رسولی «میان پیله‌های مرگ حتی زندگی جاری‌ست». و این‌گونه نیست که شعر فارسی از زندگی و نشاط و امید به تغییر خالی شده باشد و خصوصاً در شعر شاعرانی که صدر این سال‌ها نامشان برکشیده شده و اعتباری ملی یافته‌اند سخن‌گفتن از سنت شعر فارسی که سرودن زندگی است امری قابل استناد است! اما نکته‌ای که من مدتی است با آن بیش از پیش روبه‌رو شده‌ام و دقتم را برانگیخته است و زمینه‌ی نوشتن این مقاله شده، نوع دیالکتیک و رابطه‌ی شعر امروز ایران و خاورمیانه با شعر جهان و خصوصاً شعر غرب است.
لابد شما هم بارها در خواندن شعر شاعران مطرح جهان با این موضوع دست‌به‌گریبان شده‌اید که چه تفاوت آشکاری میان سرودن از زندگی و شادی چون آنان و به چامه‌درآوردن اعتراض و نومیدی چون ما هست، تا آن‌جا که گاهی ارتباط برقرارکردن با آنچه ایشان شعر می‌دانند و ما شعر می‌خوانیم دشوار و دیریاب می‌شود و شعر خاورمیانه و ما را به پروژه‌ای انسان دوستانه و حقوق بشری تنزل می‌دهد! انگاری مخاطب غربی با چشم‌پوشی از سنت هزارساله‌ی شعر فارسی که زندگی و عشق و حماسه پرتکرارترین عناوینش بود، شاعر ایرانی و عرب را به سرودن از تیره‌روزی‌ها و شکست‌ها ترغیب می‌کند و می‌گوید تو اگر در قالب پروژه‌ای که من برایت تعریف کرده‌ام و از تو انتظار دارم سرودی، شعرت مورد اقبال من قرار خواهد گرفت و اگر از این دایره پا بیرون نهادی مستحق نادیده‌انگاشتن و حذف خواهی بود، چرا که اگر بنا بر سرودن از زندگی باشد، من تجربه‌ی زیستنش را دارم و بهتر و دقیق‌تر از تو می‌توانم آن جغرافیا را ترسیم کنم.
در این میان، بسیار جای تأسف است که شماری اندک از شاعران ایرانی نیز در این زمین بازی می‌کنند و برای این‌که شعرشان به ترجمه درآید و لابد اعتباری آن‌سو کسب کند و شاید راه به جشنواره‌ای یا کتابی بیابند وقتی فرصتی برای ارائه‌ی شعرشان فراهم می‌شود ترجیح می‌دهند در زمینی بازی کنند که برایشان آماده شده است و تاب مقاومت در برابر وسوسه‌ی جهانی‌شدن را ندارند.
البته منی که جزء شاعرانی هستم که عموماً شعرش سویه‌ی اجتماعی‌ـ‌اعتراضی دارد، اصلاً قصد تخطئه‌ی دیگران را ندارم و نمی‌گویم سوغاتی که به مجامع شعر جهان می‌برید خالی از واقعیت جامعه‌ی ایران و آنچه بر مردمانمان می‌رود باشد و به‌هیچ‌وجه قصدم هل‌دادن شماری به این سیاه‌چاله بی در بن‌بست نیست! بلکه خطابم مشخصاً درباره‌ی کسانی است که شعرشان در ایران خودسانسور شده و در خارج از ایران شکل دیگری است و به‌نوعی در زمینی بازی می‌کنند که شعر شاعر ایرانی را بدل به پروژه‌ای جامعه‌شناسانه و شاید آسیب‌شناسانه برای مخاطب غربی می‌کنند.
شاید خرده بگیرید که خیلی تند می‌روم و چه می‌دانم آب به آسیاب یاوه‌گویان می‌ریزم و از این دست فرمایش‌ها ـ که البته درست است ـ اما چون درِ دهنِ یاوه‌گویِ هرزه‌پویِ دنبالِ زیرِ بغلِ مار را نمی‌تواند بست، قصد ندارم چشم بر این ماجرای برآمده از پروژه‌انگاری شاعر ایرانی ببندم.
ما سخت زندگی می‌کنیم، اما زندگی می‌کنیم ـ زیر فشار کمرشکن نااهلی و ناکارآمدی هستیم ـ اما برای فردایی مبارزه می‌کنیم که روشن است و حقمان است. ما اهالی ایران... عشق و امید و زندگی را در پستوی خانه و جان و ذهنمان روشن نگاه داشته‌ایم و هم‌دیگر را که می‌بینیم، لبخند می‌زنیم چه آن‌که می‌دانیم آن‌که قامت خمیده و قلم در دستش شکسته، در سینه چراغی از امید و مبارزه پنهان دارد و شب‌ها برای کودکانش قصه‌هایی می‌خواند که ردی از هیچ دیو و ددی در آن نیست و کودک با آرامش و لبخند به خواب می‌رود... کوتاه آن‌که ما بر این پهنه که نامش ایران است، زندگی می‌کنیم و معنای عشق و حماسه را می‌دانیم.
مؤخره: چندی پیش مجمعی صاحب دیوان به دنیا، دعوتی از تحریریه‌ی وزن دنیا به عمل آورد برای شعرخوانی در یک کشور اروپایی! که ما و تنی چند از دوستان شاعرمان به اروپا سفر کنیم و در چند شهر شعر بخوانیم، گفت‌وگو در گرفت و مراحلی پیش رفتیم و ویزایی صادر شد و کم‌کَمَک داشتیم چمدان می‌بستیم... تا نوبت به ترجمه و انتخاب آثاری رسید که بناست در آن‌جا ارائه شود، نمونه‌ی شعرها ارائه شد، اما رابط و مترجم آثار را خوش نیامد که هلا شاعران وطن! میزبان توقع ارائه‌ی آثاری بر فلان مسیر و بر بهمان نمط را دارد و چه و چه... بعد هم که دید ما رو ترش کردیم و لابد نامحترمانه گفتیم «همینی که هست»، مسیر سخن را چرخاند و بهانه‌هایی دیگر تراشید و به‌سرعت داشت خلعت شاعری را از تن ما برون می‌آورد و وسط سیاهه‌ی سرما لختمان می‌کرد که پیش‌دستی کردیم و نامه‌ای سرگشاده که نه، سربسته که نه، یک کلام «نه» نوشتیم و عطای سفر و شعرخوانی برای مخاطب اروپایی را به لقایش بخشیدیم و آمدیم مثل یک شاعر خوب مشرقی، نشستیم پشت میز کارمان زیر نور شمع و در پناه هیمه‌ای که می‌سوخت و لابد گرممان می‌کرد از زندگی در ایران و در ستایش فردایی نوشتیم که نمی‌گذاریم این‌گونه باشد.