شاملو نسخه‌ی ۱۴۰۴
پرونده اصلی: سال پس از تولد، ۲۵ سال پس از مرگ، میراث شاملو برای شعر امروز چیست؟
نویسندگان:
پرونده فرعی: بازخوانی کارنامه‌ی تریستان تزارا از سرآمدان مکتب دادا
نویسندگان:
شاعران این شماره:
سی‌وپنچ
ماهنامه ((وزن دنیا))
شاملو نسخه‌ی ۱۴۰۴
توضیحات

در این شماره‌‌، می‌توانیم از ۴۴ شاعر معاصر شعر بخوانیم. همچنین در بخش کارگاه وزن دنیا، نمونه‌هایی از آثار شاعران نوخاسته را خواهیم خواند.

در بخش "تعریف و تبصره" شماره‌ی ۳۵، در پرونده‌ای مفصل به این پرسش پرداخته‌ایم که ۱۰۰ سال پس از تولد، ۲۵ سال پس از مرگ، میراث شاملو برای شعر امروز چیست؟

بهزاد خواجات در یادداشتی به این پرسش پاسخ داده که از شاملو در ما و بر ما چه مانده است؟

محمد آزرم در یادداشتی به دستاوردهای فرمی شعر شاملو به عنوان میراث او پرداخته است.

علی ثباتی در یادداشتی به این پرسش پرداخته که تاریخ آگاهیِ شعر شاملو می‌تواند امروز پاسخی برای بحران دامن‌گیرِ تاریخمندی شعر مدرن بیابد؟

مشیت علایی در پاسخ به سوالات صابر محمدی به این موضوع پرداخته‌ که احمد شاملو چطور در حیات پس از مرگش، بارها به صحنه‌ی شعر سیاسی بازگشته است؟ 

محمدحسین دلال‌رحمانی در یادداشتی به این پرسش پرداخته‌ که آیا حیاتِ نابهنگام و ترکِ گفت‌وگو با گذشته‌ی تاریخی، میراثِ شاملو برای شعر امروز است؟

همچنین با مسعود خیام، درباره‌ی مواجهه با شعر شاملو، بیست‌وپنج سال پس از مرگ او به گفت‌وگو پرداخته‌ایم. 

در بخش دیگری از این پرونده به این پرسش پرداخته‌ایم که تلاش‌ها برای انتقالِ میراثِ شعری احمد شاملو به نسل امروز تا چه حد موفق بوده است؟ نویسندگان این بخش شوکا حسینی و الهام میزبان هستند.

در انتهای این پرونده، ۱۵ پرتره از احمد شاملو به روایت بهزاد شیشه‌گران را منتشر کرده‌ایم.

در بخش در دوردست این شماره، در پرونده‌ای با عنوان "مرد تقریبی"، به بازخوانی کارنامه‌ی تریستان تزارا از سرآمدان مکتب دادا پرداخته‌ایم. 

بابک تبرّایی یادداشتی با عنوان "چرا باید تزارا بخوانیم" را به رشته‌ی تحریر درآورده است و بخشی از شعر مرد تقریبی نوشته‌ی تریستان تزارا را ترجمه کرده است.

همچنین وزن‌دنیا به طور اختصاصی با سارا بِی چِنگ استاد دانشگاه یورک درباره‌ی جایگاه تزارا در جنبش دادا به گفت‌وگو پرداخته‌ است. 

ماریوس هنتا استاد دانشگاه گوتنبرگ نیز در یادداشتی اختصاصی با عنوان "ماجراجویی در آرشیو آوانگاردیسم"  اهمیت مانیفست دادا را بازخوانی کرده است.

 

برای خرید مستقیم شماره‌ی ۳۵ هم می‌توان از لینک زیر استفاده کرد:
https://podro.shop/vaznedonya

 

سرمقاله

هر چند ترسوها دوره‌مان کرد‌ه‌اند؛ بیایید از شاملو بگوییم
 

جا نمی‌زنیم

   پوریا سوری

دنیای عجیبی شده، لمپنی فواره می‌زند بر مزاری غریب و دورافتاده و از آگاهی می‌لافد و سایر لمپن‌ها برایش کف و دست می‌زنند و هورا می‌کشند. هر گاوگندچاله‌دهانی دهان باز کرده و پشت یک اکانت بی‌اسم‌و‌رسم نشسته و استفراغ می‌کند، سایر گاوگندچاله‌ذهن‌ها هم نشخوار هم‌قطارشان را صرف می‌کنند و کسی هم نیست، آن‌که آداب دشمنی را هم نمی‌داند ادب بیاموزد.
دنیای عجیبی شده، باید آن‌ها که امروز می‌خوانند و می‌نویسند و از نعمت آگاهی بهره می‌برند، سینه ستبر کنند و از میراث فرهنگی و علمی و روشنفکری آن‌ها که زندگی‌شان را وقف خواندن و قلم‌زدن و خلق هنر کرده‌اند دفاع کنند که عده‌ای اکانت بی‌نام‌و‌نشان نخواهند چنان‌که افتد و دانی برایمان آگاهی فواره بزنند و آزادی به ارمغان بیاورند!
دنیای عجیبی شده، برای نوشتن از شاملو و اخوان و براهنی و ساعدی و گلستان و در کل ـ پیکره‌ی فرهنگی روشنفکری صد سال اخیر ایران ـ باید شرم‌آگین و بااحتیاط قلم و سپر به دست گرفت که لشکر مجازی چاله‌میدان دنبالت نیفتد و با فحاشی و هتک‌حرمت از گفته و اندیشیده‌ی خود پشیمانت نکند. من نمی‌دانم این‌ها که مدام اکانت‌های بی‌نشانشان بیش‌تر و بیش‌تر هم می‌شود چه چیز و چه کسی را خالق هنر و ادبیات و آگاهی می‌دانند، اما هرچه رصد می‌کنم و پی‌شان را می‌گیرم خط‌و‌ربطی از آنچه از هنر و ادبیات و آگاهی می‌پسندند، نمی‌یابم. کاش منشائی داشته باشند و به سرچشمه‌ای از کلمه و اندیشه وصل باشند. دست‌کم می‌توانیم برویم بخوانیم و سعی کنیم درکشان کنیم، نه این‌که ما نیز چون ایشان مرز ادب گفتار را رد کنیم.
ما عموماً در خصوص همکاری مجله‌ی وزن دنیا با نحله‌های فکری چپ و راست، بن‌بست و مسیر یک‌طرفه‌ای نداشته و نداریم، ذات رسانه‌بودنمان را می‌شناسیم و معتقدیم در چارچوب منظومه‌ی فکری و اندیشگانی روشنفکری ادبی و هنری ایران باید بازتاب‌دهنده‌ی آرا و صداهای اصیلی باشیم که به زبان و ادبیات فارسی خدمت می‌کنند و البته ایران را دوست دارند. از این رو، در طول شش سالی که همراه شما بوده‌ایم، توانسته‌ایم بر این مرز راه برویم، بی‌آن‌که به‌سویی غش کنیم. اما آنچه امروز در جامعه‌ی رسانه‌ای و فضای عمومی ارائه‌ی هنری ایران می‌گذرد، نمی پسندیم. انگار گروهی مأمور شده‌اند که هر منبع اصیل و زاینده‌ای را از ذات خود خالی کنند و تهی نشان دهند. همه‌ی راه‌های رفته را کژراهه و آثار خلق‌شده را زباله بنامند و مخاطب سرگردان را هل بدهند به سطحی‌ترین برداشت‌ها و مبتذل‌ترین منظرها.
برای مثال، چندی پیش در زادروز غلامحسین ساعدی متنی معظم از او درباره‌ی زبان فارسی را در صفحه‌ی اینستاگرام مجله منتشر کردیم و هجوم اکانت‌های بی‌نام‌و‌نشان به متن منتشرشده آغاز شد. ادبیات سخیف و استدلال‌های تأسف‌آور و فحاشی‌ها باریدن گرفت! برای چه؟ برای آن‌که نقل‌قولی درخشان از نویسنده‌ای مهم از تاریخ ادبیات معاصر ایران آورده‌ایم؟ نقل‌قول مشکل داشت؟ ابدا! گفته بود زبان فارسی ستون فقرات ملت ماست! از این زیباتر و وطن دوستانه‌تر و ادیبانه‌تر هم مگر می‌شود گفت؟ اما گاوگندچاله‌دهانان دنبال آن‌که چه گفته نبودند، حتی دنبال آن‌‌که که گفته هم نبودند ـ چون اصلاً ساعدی و ساعدی‌ها را نمی‌شناسند که بدانند که بود چه نوشت و چه کشید ـ فقط بسنده کرده بودند به آنچه این‌ور و آن‌ور از همپالگی‌هاشان پای همان ویدئوی وایرال‌شده‌ی سخیف بر مزار ساعدی خوانده بودند و همان‌ها را سرریز کرده بودند پای تصویر و جمله‌ای که از ساعدی آورده بودیم و خب... غیر از تأسف بر زمانه‌ای که این جماعت ترسوی پنهان‌شده پشت اکانت‌های فیک، شوالیه‌های آن‌اند و دوره‌مان کرده‌اند چه باید گفت!
معتقدم گروهی دانسته یا ندانسته، تبر به دست گرفته‌اند و سرمایه‌های فرهنگی ما ایرانیان را زخمی می‌کنند، مسلماً انداختن نمی‌توانند، اما فضای مغشوشی که پیرامون هر کدام از اهالی آگاهی این سرزمین شکل داده‌اند آن‌قدر غبارآلود و تیره‌وتار است که گروهی را حتماً به اشتباه می‌‌اندازد، وگرنه دلیل فحاشی‌های برخی از نوجوان‌ها به چهره‌های ادبی و فرهنگی ما چیست! براهنی می‌میرد گروهی راه می‌افتند انبانی از اشتباهات فرضی و شایعات اثبات‌نشده‌ی کوچک و بزرگ یک‌عمر روشنگری و تلاش در جهت خلق ادبیات و هنر را دست می‌گیرند که فلان‌فلان‌شده مرد! ابتهاج از دست می‌شود فلان نوازنده‌ی محترم، اما درجه‌چندم، می‌شود داعیه‌دار افشاگری درباره‌ی سایه و ظلمش بر توده‌ی ستم‌کش. گلستان رخت سفر بر می‌بندد فلان فعال سیاسی بی‌رزومه، بدون شناخت از ادبیات و سینمای او، می‌شود منبع افاضات درباره‌ی خیانت‌های گلستان و... از این دست می‌توان تا چند صفحه سیاه کرد که چگونه جریانی سازمان‌یافته و قشری بی‌شناسنامه در حال سیاه‌کردن شناسنامه‌ی فرهنگی ایران و خالی‌کردن آن از هر نام معتبری است.
در هر جامعه‌ای که سنت روشنگری در آن زنده و پویاست، هیچ‌کسی از اشتباه مبرا نیست، اصولاً اندیشیدن و تلاش برای خلق آگاهی حتماً در خود خطا و کژراهه‌هایی دارد، اساس رشد ابنای بشر به همین سعی و خطاهاست، و کیست که مبرا باشد از اشتباه. اما آنچه یک جامعه را زایا و رو به رشد نگاه می‌دارد اندیشیدن و بازاندیشیدن است. این‌که بیندیشی به آنچه دیگران اندیشیده‌اند و بازاندیشی کنی در آنچه می‌اندیشی. این مسیر بی‌بازگشت است، از این رو شاملوها و گلستان‌ها و گلشیری‌ها و مختاری‌ها و براهنی‌ها و ساعدی‌ها و محمودها و بهبهانی‌ها و دولت‌آبادی‌ها و مجابی‌ها و... مدام در حال اندیشیدن بوده‌اند ولو جایی هم به اشتباه، حاصل این اندیشیدن خلق آثاری بوده که در آگاهی بخشی و به‌روزرسانی جامعه‌ی ایرانی نقشی انکارنشدنی داشته است، برای جامعه سؤال ایجاد می‌کردند ولو در مواردی سؤال هم اشتباه بوده باشد. حالا گروهی آمده‌اند و می‌گویند آنچه اینان اندیشیدند و خلق کردند و سؤال کردند یکسره تباه و خیانت و بی‌مایه است؟ با کدام منطق چنین استدلالی پذیرفتنی است. خب، مقابل خیانت‌های اندیشیدن و خلق اثر و سؤال‌کردن این افراد شما هم بیندیشید و خلق کنید و سؤال کنید! چرا با فواره‌زدن به جهان نشان می‌دهید که از چه حرف می‌زنید؟
مسلماً این مسیر غیر از هدردادنِ ظرفیت یادگیری و پرسشگری و آگاهی ایرانیان هیچ دستاوردی نداشته و نخواهد داشت و کاش آنان‌ که برای این دست تلاش‌ها در جهت بی‌اعتبارسازی منظومه‌ی فکری روشنفکری ایران، کف و دست می‌زنند نگاهی به ثمره‌ی کیفورشدنشان از چند فحش و مست‌شدنشان از فواره‌زدن بر مزاری دورافتاده می‌انداختند و برای سلامت جسم و جانشان هم شده تجدیدنظر می‌کردند، اگر هم نه کاش می‌دانستند ما با این شامورتی‌بازی‌ها و هتک‌حرمت‌ها و لشکر بی‌نام‌و‌نشان‌ها را به خط‌کردن، جا نمی‌زنیم و نمی‌گذاریم ایران و فرهنگ و ادبیات آن را از آنچه هست تهی‌تر کنند، در صد‌سالگی شاملو از راه و بی‌راه او می‌گوییم که قله‌ای بود در ادبیات ایران و آثار گران‌بهایی خلق کرد، خدمات بسیاری داشت، برانگیزاننده ی جمع و نماد روشنفکری ایران بود و مانند هر اندیشمند و انسان دیگری اشتباهاتی هم در یک‌عمر اندیشیدن و بازاندیشیدن و سؤال‌کردن داشت و کیست که نداند همه‌چیز را همه‌کس داند.