این کودکیِ طولانی
پرونده اصلی: جست‌وجویی در کارنامه‌ی شش دهه شاعریِ هرمز علی‌پور
نویسندگان:
پرونده فرعی: گاهی به شعر و زندگی احمد عارف شاعر ترکیه‌ای و یادنامه‌ای برای پرنیا عباسی شاعر جانباخته‌ی جنگ ۱۲روزه
نویسندگان:
شاعران این شماره:
سی‌وشش
ماهنامه ((وزن دنیا))
این کودکیِ طولانی
توضیحات

در این شماره‌‌، می‌توانیم از ۴۵ شاعر معاصر شعر بخوانیم. 

در بخش "تعریف و تبصره" شماره‌ی ۳۶، در پرونده‌ای مفصل به کارنامه‌ی شش دهه شاعریِ هرمز علی‌پور پرداخته‌ایم.
صابر محمدی گفت‌وگویی تفصیلی با هرمز علی‌پور داشته است و فیروزه میزانی شاعر شناخته شده‌ی هم‌دوره‌ی او یادداشتی با عنوان "هرمز به روایت ناب" را به رشته‌ی تحریر درآورده است.

علی قنبری، بهمن ساکی، محمد آشور، علی مومنی، بهنود بهادری، نگار حسینخانی، میلاد موحدی‌راد و محمدرضا عبادی‌صوفلو از دیگر نویسندگان پرونده‌ی شصت سال شاعری هرمز علی‌پور هستند که وجوه مختلف شعر و زندگی او را نقد و بررسی کرده‌اند.

در بخش در دوردست این شماره، مهیار علی‌زاده.آیخان در پرونده‌ای با عنوان "شاعر آناتولی"، به شعر و زندگی احمد عارف شاعر اهل ترکیه پرداخته‌ است. 
در این پرونده همچنین اشعار و نامه‌هایی از این شاعر به فارسی برگردانده شده است.

بخش تازه‌ی وزن‌دنیا با عنوان "مطالب وارده" از این شماره کار خود را آغاز کرده است. در این بخش مقالات وارده و مستقل‌ رسیده به مجله امکان بررسیو  انتشار را پیدا می‌کنند. در این بخش میثم گنج‌خانی در مقاله‌ی خود با عنوان "آوای اصالت در خاموشیِ ویرانه‌ها" پلی میان شعری از فروغ فرخزاد و اثری از آلفرد لرد تنیسون زده است.

همچنین در بخش "یاد" این شماره، روجا چمنکار یادداشتی در یادبود پرنیا عباسی نوشته و اشعاری منتشر نشده نیز از آن شاعر فقید منتشر شده است. همچنین علیرضا بهنام و اعظم کیان‌افراز یادداشت‌هایی در یاد شاعران از دست رفته شیوا ارسطویی و شهرام شاهرختاش نوشته‌اند.

 

برای خرید مستقیم شماره‌ی ۳۶ هم می‌توان از لینک زیر استفاده کرد:
https://podro.shop/vaznedonya
 

سرمقاله

به مادرمان ایران و دخترک شاعرش، پرنیا

دِق مگر چیست؟    

پوریا سوری

زندگی با من و بسیاری از هم‌نسلانم مهربان بود که دو جنگ را در یک زندگی از سر گذراندیم و هنوز نفس می‌کشیم. به چندوچون و آسیب‌های روانی و خاطرپریشی‌هایش نمی‌پردازم، چه آن‌که در برابر زخم‌های ناسور و مرگ‌های بی‌شمار کم‌اهمیت است، که اگر بر من و ما آن جنگِ هشت‌ساله و این جنگِ دوازده‌روزه گذشت و امروز هنوز اندکی در خود می‌بینیم که با غول زندگی بجنگیم؛ برای دخترک ما، پرنیا عباسی، اولین روز جنگ آخرین روزش بود. پرنیا متولد 1380 بود یعنی روزگاری به دنیا آمد و زیست که اگر جنگی هم بود، جنگ با کژفهمی‌ها و بخل‌ها و خرافات و به قول آن دون نافهم «زندگی سلحشورانه»ی تحمیلی بود. تیر و تفنگ و باتوم و اشک‌آور هم کم نداشت، اما هر چه بود و هر که بود صفیر موشک و آسمان بی‌دفاع و خانه‌ای که به بمب بیگانه به ویرانه تبدیل شود، نداشت. و این‌گونه بود که پرنیای ما در اولین مواجهه‌اش با جنگْ همراهِ پدر و مادر و برادرش جامه‌ی سفر پوشید و از آستانه گذشت. پرنیا را در بحبوحه‌ی ماه‌های پرالتهاب و شور 1401 شناختیم. شاگرد کارگاه شعر روجا چمنکار بود و به پیشنهاد روجا دعوت شد تا در میزگردی درباره‌ی شاعران نسل زد یا همان شاعران دهه‌‌هشتادی شرکت کند. آن جلسه، مجال کوتاهی بود تا شاعری جوان و بیست‌ساله از دغدغه‌های نسلش در مواجهه با بحران‌های اجتماعی و سرریز آن به قوالب خلاقه‌ی ادبی سخن بگوید. در همان شماره‌ی مجله که با عنوان «یک انقلاب زنانه» منتشر شد، اشعاری از پرنیا در کنار اشعار سایر هم‌نسلانش منتشر شد که آن پرونده بسیار مورد توجه قرار گرفت و جامعه‌ی شعری ایران با نسل تازه‌ای که برکشیده و جوانه زده بود، آشنا شدند. و صد حیف که یکی از آن میان که از خوش‌قریحه‌ترین‌های آن جمع نیز بود به آنی از میان ما پرکشید. افسوس و هزار افسوس هم او را به ما و شعر برنمی‌گرداند. خبر از دست‌ رفتن پرنیا و خانواده‌اش را، در نخستین روز حمله‌ی اسرائیل با اشک و بهت، صفحه‌ی اینستاگرام وزن دنیا منتشر کرد و خیلی زود، این خبر مرزها را درنوردید و به تیتر یک خیلی از رسانه‌ها بدل شد. موج نخست، در مرگ یک غیرنظامی ـ که بخت بد شاعر و هنرمند و جوان هم بود ـ همراهی و هم‌دلی بود و محکومیت کشتار غیرنظامیان و دروغی به نام «با مردم عادی کاری نداریم»، اما پس از چند ساعتی با خیل پیام‌های شناس و ناشناس روبه‌رو شدیم که در مرگ جوانک ما هلهله می‌کردند! شگفتا! مگر می‌شود در مرگ کسی که این‌سان با بدنی شرحه‌شرحه و هزار شعر ناگفته رفته، هلهله کرد... هم‌وطنانی که دودستماله بر جنازه‌ی هنوز از زیر آوار برنیامده می‌رقصیدند، دخترک ما را به‌واسطه‌ی نام فامیلی‌اش ـ عباسی، که نوزدهمین شهرت فامیلی پرتکرار خانواده‌های ایران است ـ منتسب می‌کردند به فریدون عباسی دوانی ـ که گیرم که بود! ما خود کم جوان از دست نداده‌ایم این سال‌ها، مرگ جوان هلهله ندارد! ـ با دندانی سخت بر جگری سوخته شمرده‌شمرده و بی‌لکنت توضیح دادیم که پرنیا عباسی اریمی، دختر معلمی بازنشسته و مادری کارمند بانک بود؛ عضو یک خانواده‌ی معمولی، نه ساکن خانه‌ی سازمانی بوده و نه ساکن شهرک محلاتی! در آپارتمانی قدیمی در محله‌ی ستارخان زندگی می‌کرده و همسایه‌ای داشته به نام دکتر مینوچهر، از استادان فیزیک دانشگاه بهشتی، که هدف حمله بوده و همراهِ او 30 نفر از اهالی آن محل و ساختمان‌های اطرافش نیز جان باخته‌اند... همین حالا هم که می‌نویسم این مقدار را، ملال و کثافت از سَر‌وروی کلمات می‌بارد که چرا باید در مرگ یک جوان شاعر توضیحات ضمیمه کرد تا دیگران مرگش را قلب نکنند. قلب‌کنندگان اما به کار خود مشغول بودند، می‌بافتند که «ما گول این حقه‌های پوسیده را نمی‌خوریم». می‌گفتیم: «جنازه‌ی جوانمان روی دستمان است نظر کنید! موهای خرمایی‌اش را که از زیر آوار بیرون مانده، ببینید؛ شعرش را بخوانید؛ زاری دوستانش را بشنوید...» ای عجب! ای عجب! ای عجب! جماعتی هستید که حتی وقتی عکس خانوادگی آن چهار جان بی‌گناه را منتشر کردیم، باز هم دست از خون بیرون نیاوردید و گزافه‌ها افزون گفتید و کاش و صد کاش مام میهن شما را ادب کند که دیگر در مرگ هم‌وطن، در خاک وطن به‌دستِ بیگانه هلهله نکنید. سخت روزگارانی بود، رفقا! استخوان در گلو استیفا کردیم معصومیت و شرافت و آزادگیِ هم‌وطنی را که موشک بیگانه پرپرش کرده بود. از هم‌وطنمان، پرنیا عباسی، سخن می‌گویم. این شماره با تأخیر منتشر شد. زیر چاپ بودیم که جنگ درگرفت و بهارمان به خون نشست. به حرمت خونی که می‌رفت پامال انیرانی جماعت شود، به نام پرنیای کوچکمان مجله را از چاپ برگرداندیم و این چند صفحه را که یادی از اوست بر پیشانی وزن دنیا نگاشتیم؛ به‌مثابه‌ی استعاره‌ای از تمام مردگانمان تا یادمان نرود که جنگ بیگانگان راه نجات ما نبود. ما زیستن و مبارزه در خاک وطن را زیسته و زندگی کرده‌ایم. بلدیم ناامید و زیر ضرب برای امید بجنگیم و آب اگر شور اگر سخت، تشنه‌ی آب‌تنی در خنکای وطن بودیم، زیر آفتاب تابستانی که در راه بود، اما نیمه‌شبان شتک زد خون بر رخ میهن و در خاک خود آواره شدیم... دق مگر چیست؟ سرشکستگی‌ای بزرگ‌تر از این؟ داغ از این سوزان‌تر؟ گنده‌گوها چاره‌سازمان نبودند و باز هم دلخوش‌کُنک و آخرین پناه ما در میان داغ و درفش و دود، زیر تلِ خاکستر ایرانشهر بی‌دفاع، ققنوسِ وطن بود که با آتش برخواهد خاست. از مادرمان، ایران، سخن می‌گویم.