کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

دارم تظاهر می‌کنم آدم خطرناکی نیستم
پوستم با پوششی از الماس می‌درخشد
در دندان‌هایم نیش مار کار نگذاشته‌ام
وجه مشترک با درختان جنگل بلوط دارم
ریشه‌ام هم آغوش سنگ‌هاست
وقتی به شالیزار می‌رسم
پشت هر دانه برنج یک‌ریز می‌بارم
و رشت فقط یک باران کم دارد
و یک تازه‌آباد 
که هر روز برسرش مرده‌ها خراب شوند
تا باغ رضوان برای عذاب فرشته‌ها رنگ جهنم بگیرد
نمی‌دانم
سلیمان داراب با استخوان‌های شیون چه می‌کند
و نصرت رحمانی بازهم شعر نگفته دارد؟
تظاهر می‌کنم
آبی‌ترین قسمت دریای خزرم
که پر از پرواز ماهیان سپید است
هربار می‌شنوم مسابقه‌ی جنگ ورزاهاست
شرط می‌بندم این‌بار اگر پشت سد سنگرجنگ شود
خودم را با اعماق سپید‌رود بیندازم
تظاهر می‌کنم یک کشاورز سختکوشم
پای پیاده راهی صومعه‌سرا می‌شوم
از سیده نساء می‌پرسم 
چند سال می‌شود عبدالقادر به گیلان نیامده است؟
آیا بر روی خاک پر برکت جنگل 
نقش‌های آسمانی سبز پوشند؟
یا با دست وپای گل‌آلوده... ؟
چاره‌ای ندارم
باید از همان‌جا بپیچم سمت خانه
مادر قرص مسکن ندارد
پدر با هر پُکی که به سیگار بهمن می‌زد
می‌گفت: از آزادی بهتر‌ست، کمتر سرفه‌ام می‌گیرد
«روزی برسد برادر، برادر را بکشد»
من مرده 
شما زنده...
تظاهر می‌کنم نصف من از خاک است نصف دیگرم از آب
یک گیلک صاف‌وساده
وجه مشترک با کبریت بی‌خطر دارم
با سری نم گرفته 
نه آتش می‌گیرد نه به آسانی خاموش می‌شود
دارم تظاهر می‌کنم وجه مشترک با زندگی دارم
با یک تفاوت بزرگ و اساسی...
کشته ومرده‌ی یک جنگل
تنهاییِ پر از برف 
میرزایم.