از بَسِ سایه خوابیده آفتاب در
خلوت عصر
بر پیشانیت، یا که دریایی شاید
برده تنی از حضورت،
به انتهای خیال سایه
جا که منحنیست بر گرد خویش
تاریک.
چه سپید تنت
پیداست،
باد که باخته دل و موجی از برف
خالی اقیانوس را پوشانده
-نه که بهمنی آید
گلی روید شاید-
حال آفتاب تابیده
و سایه اینبار
خوابیده
نه گلی
نه آبی
و نه پیشانیای
امانگاه روشنایی.