...
نامت آفتاب صبح است
نان برشته و شیر داغ!
و دستانت
برنجزاران باران خورده است.
زیبایی تو
تلاقی باران و شیروانی است،
دسته ای اردک وحشی
که شبانه به تالاب می نشینند.
و بهار از دیوار خانهتان سرک میکشد
تا شکوفههای پیراهنت را ببیند.
و ماهیگیران
سوار بر قایقی سفید
آفتاب روز را بدرقه میکنند
تا من و تو،
به میعاد رویاهایمان برویم.