کَلَکی در کار است
مُردن، این قدرها هم ...
هر چه مینویسم
مارِ چهارسری میشود
گفتی: بر نیمکتهای بیعشق
گریهی ماه را بنویسم
نفرین ابلیس
تکلیف تو را مثل تمام شهر روشن کرده
از آسمانِ چندم بارید درد؟
وقتی جهالتِ ماه را دوره میکردیم
کلمهها عاصی بودند
به دردهاشان دست کشیدیم
خوانِ چندم بود؟
در این خانه هزاران تیمارستان است
خوانِ دوازدهم
مارستانی است مارانگیز
واژههایم خستهاند...