شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

به خودم گفتم خطا سرمایه‌ی توست

به خودم گفتم خطا سرمایه‌ی توست
دست‌ها در وضعیتی مساعدند
جای شکرش باقی است
درد در فقدان فاصله‌ای میان رفتن و آمدن بود
بودن‌های یک خط در میان
نبودن‌های میان
همان جاهای سفید که نشان از خاطره‌های
 فراموش شده دارد
خاطره‌ی لمس کردن سخت نیست
زیر گودی چانه‌ام سخت نیست
می‌خواستم با تو بخندم
چانه‌ام لرزید
آب روی صورتم 
نرم تا روی سینه خیس می‌شود
هیچ صدایی نیست جز آوای تنم در تردد پاها
جای شکرش باقی است
قصد داشتم در شعرهایت خودم را ببینم
دو سوی آینه اما پوشیده از جیوه‌ای بود که راه نمی‌داد
مثل من که به آدم‌های دور و نزدیک راه نمی‌دادم
به کلماتت که در مصرف قید و ضمیر و مکان و زمان هیچ کم نگذاشتند
نه عنصر اضافه‌ای که عدد اتمی‌اش را فراموش کرده باشی
نه تغییراتی که دچار تغییر شده باشند
همه‌ی یادها حاصل سنگینی یادهای گذشته است
که پشتت خمیده بود و راست نمی‌شدی
نمی‌دانم مهره‌ی چندمت جابه‌جا شده بود که یک ماه تمام دراز کشیدی و لعنت فرستادی به من که پشت به تو از صورتم آب می‌چکید
درد در فقدان فاصله‌ای میان مهره‌های تو بود
میان تمام اخم‌هایی که نمی‌دانستم و کردم
در صف نانوایی
نشسته در صندلی عقب یک تاکسی قدیمی
در مهمانی‌های دوستانه
و عکس‌هایی از خودم که آنقدر نگاه کردم پی به انحنای گوشه‌ی چشم‌هایم بردم
که با هر پلک‌زدنی کشیده می‌شود
با هر کشیدگی راه می‌افتی
دست روی بیچارگی‌ام می‌گذاری
مرکز ثقلم به هم می‌خورد
ما دو ذره‌ی جرم دار دور از هم بودیم
فضای اطرافت را به گونه‌ای تغییر دادی که میدان گرانشی‌اش به من نیرو می‌داد
ضربه‌های محکمی که توپ را از روی تور پرتاب می‌کند، انگشت‌های ظریفم را نمی‌چرخانَد
این‌گونه گشتاور‌، اندام مرا به مخاطره می‌انداخت
تهدید از برای نبودن
بودن میان سفیدی‌های کاغذ
همه‌چیز، اگر چیزی وجود داشته باشد، خاموش است.

معصومه یوسفی

تک نگاری

شعرها

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

ه گوشم آه و فغان می‌رسد خدا را شکر

بهزاد گرانمایه

خاورمیانه

خاورمیانه

شهرام شهیدی

بِالْفَحْلـَگی

بِالْفَحْلـَگی

جمال‌الدین بزن

موج‌هایش را بر پشت بسته بلند دریا

موج‌هایش را بر پشت بسته بلند دریا

قاسم درویشی دوراهک