شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

مغزی از آهن

مغزی از آهن
در کاسه‌ای مسی
و نانی که ارزش خوردن ندارد

خونی صریح
در چهار راه
به جوب می‌ریزد
و از میان ظروف کنسرو شده
راهش را پیدا می‌کند
نعش تمایلات خوشبختی بر دستان گندیده‌ی آب تشییع می‌شود
ادامه‌ی نفس در غبغبه‌ی گلو
خشک می‌شود
باد از بریدن کوهستان به خاموش کردن ماه می‌رسد
فردا را به خورشید تبعید کرده‌اند
و امید
بر گدازه‌ی دوار می‌سوزد

سروش جعفرقلی

شعرها

باران‌ها

باران‌ها

محمد ویسی

چکامه اناهید

چکامه اناهید

صدرا یوسف زاده

اغوش نخل ها

اغوش نخل ها

میترا اکرمی

آیینه می پرسد: چطوری؟!

آیینه می پرسد: چطوری؟!

بابک دولتی