آه ای غرور متصل به غم
آه ای همیشه خندههای کم
آه ای عبورهای دم به دم
تا کجا خیال را رها کنم
بادبادکم به هر نخی به تو
ماندهام درون دوزخی به تو
از همان هزار فرسخی به تو
خواستی که بال را رها کنم
در غمی نشستهام به شادها
شک نکردهام به اعتمادها
بادبان خودت بگو به بادها
عشق را به غیر من غریق نیست
زیر پایِ تو تنی که برگ من
شاخهی شکسته در تگرگ من
زندگیِ در همیشه مرگ من
پس رگم رفیقِ غیر تیغ نیست
خسته از تنم همیشه دردها
من شکستخوردهی نبردها
سبز ماندهام میان زردها
پیش تو هنوز روسیاهتر
آه! وسعتم همیشه آه بود
عشق زخم اولین نگاه بود
دل بریدن از تو اشتباه بود
دل سپردن! آه، اشتباهتر
عکس غیر تو درون کیف نیست
هیچکس به تو مرا حریف نیست
هرکه عاشقت شود ضعیف نیست
ترسم از تو بود از رقیب نه!
هرکه را به غیر من جواب کن
بین من وَ من! تو انتخاب کن
عاشقم! که روی من حساب کن
غربتم تویی! ولی غریب نه!*
طعم بغضِ مانده در غروب، تو
کردهای به هر رگم رسوب تو
دهخدای واژههای خوب تو
سوختم برایت از اساس من
بستهای مسیر هر گریز را
رام کردهای منِ مریض را
از تو دارم عشق، این عزیز را
میشود مگر تو را نخواستن؟!