شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

تک‌چهره‌ی نقّاش

اتود بر عصرِ جمعه

 

اندوهِ این قاب را به تو تقدیم می‌کنم؛
سرشاخه‌ای که سوسو می‌زند آن بیرون بی‌معناست.

پیشِ پایم لاشه‌ی پرنده‌ای گُل می‌دهد،
حالا که ابرها را از آسمانِ پشتِ پنجره روفته‌اند
و موزون‌تر از این نمی‌شود نوشت.

اندوهِ این اتاق را به تو تقدیم می‌کنم، نقّاش؛
تو که پلک‌هات مادرِ رنجی هزارساله است
و کفِ دستانت جوان‌تر از آن که به فال راه دهد.
نقّاشِ برگ‌های ریخته تویی؛
ابرهای باران‌زا از بومِ تو گسیل می‌شوند
                                         به این سطرها.

پس به ساعتی که کوک مانده در آن خانه هنوز قسم نمی‌خورم.
قسم نمی‌خورم به چینِ کنارِ لبت که مدفنِ دلخوری‌هاست.
قسم نمی‌خورم به هاویه‌ای که در حدقه داری.
به ضربانِ صورتیِ سینه‌ات
                                         قسم نمی‌خورم،
به سه خطِّ قاطعِ میانِ دو ابروت
                                         که به دلگیری حکم می‌کنند.
قسم نمی‌خورم،
که موزون‌تر از این نمی‌شود نوشت.

برای پاییزِ این پنجره
من و تو زیادی جوان بودیم
و لاشه‌ی پرنده —بگذار— بر بومِ تو دفن شود.

چه هراس‌آور است حالا
مرثیه‌ای که با رنگ می‌سازی.

میلاد کامیابیان

شعرها

از آسمان شبحی روسیاه مانده فقط

از آسمان شبحی روسیاه مانده فقط

بابک دولتی

آزارِ تازه

آزارِ تازه

محمدعلی بهمنی

سوسن شدی و سرو شدی نسترن شدی

سوسن شدی و سرو شدی نسترن شدی

احسان بدخشانی

جوان نمی‌شوی اما به یاد بیار که «بودی»

جوان نمی‌شوی اما به یاد بیار که «بودی»

راضیه بهرامی‌خشنود