از غصه و قصه‌ی قاسم آهنین‌جان و موسا بندری


خانه بر آب


خانه بر آب

باران گاه و بی‌گاه ماه‌های اخیر برای استان‌های جنوبی به‌جز رحمت بی‌پایانش، خالی از مصائب نبوده است؛ آب بارانی که بیش از اندازه‌ي کفایت به شهر سرازیر شده تا خانه بر آب باشد. خانه که بر آب شد، کلمه بر آب می‌شود؛ کلمه، جهان شاعرش را به آب می‌کشاند تا رنجش را همگان به نظاره بنشینند.

غصه‌ی قاسم
قاسم آهنین‌جان و موسا بندری دو شاعر جنوبی‌اند؛ یکی در خوزستان و دیگری در هرمزگان. دو شاعری که از مصائب بارانِ سرریز شده در شهر، خانه بر آب شدند.
آهنین‌جان در ویدئویی که در فضای مجازی منتشر شد، به شِکوه‌ جهان شاعر را به تماشا می‌طلبد تا همگان کلمات بر آب شده را به نظاره بنشینند.
چند سال پیش گفت‌وگویی از آهنین‌جان با تیتر: «شاعر مگر کرگدن است؟» را خواندم. او در انتهای گفت‌وگویش می‌گوید: «مادرم از کودکی به من چیزهایی یاد داده که تاکنون به دردم خورده است. مادرم همیشه می‌گفت: مادر امیدوارم آبت سرد باشد و نانت گرم. و خدا را شکر، همه‌چیز تاکنون برقرار بوده است و اتفاقاً خدا به داد آن‌هایی برسد که سیری ندارند. ما با یک نان سیر می‌شویم و با یک نان گرسنه. ما فقط دنبال این هستیم که رستگار شویم. برای رزق و روزی لازم نیست دست دراز کنید، چرا‌که خدا بدش می‌آید. من نیز مانند اهل قلم، انتظاری از زندگی ندارم. فردوسی بر اثر قدرناشناسی و بی‌حرمتی دق کرد. آیا فکر می‌کنید حافظ در زمان خودش حرمت دید؟»
گرچه این‌گونه سخن گفتن از سرِ مناعت طبع است، اما واقعیت این است که حرمت اهل قلم باید پاس داشته شود و قاسم آهنین‌جان با این‌همه سابقه، نباید خانه‌اش و نباید کلماتش بر آب باشد.
وقتی سخنانِ از سرِ رنج آهنین‌جان از تظلم سیلی را که به خانه‌اش افتاده است، در تقابل با معنیِ جاری در شعرهایش قرار می‌دهیم، به عمق رنجی که بر او می‌رود پی می‌بریم. او در شعرش همواره امید را به زمزمه است: چه در میانه باشد و/ چه به این آتش/ تو خود گلی باش/ کودکم! / ...

قصه ‌ی موسا
موسا بندری را اولین‌بار تقریباً بیست سال پیش در بندرعباس دیدم. سیه‌چرده و عجول برای بیان نظراتش، نظراتی که موسا آن‌ها را در قالب بحث‌های ادبی با گفتمان خاص خودش بیان‌ می‌کرد، گرم و با حرارت‌ می‌نمود و البته همین کافی بود تا بدانی با آدم متفاوتی در ادبیات مواجه هستی؛ متفاوت از آن منظر که باید برای صفت شاعرانگی‌اش‌، عاشقانگی‌اش را مقدم بدانی. موسا در این سال‌ها نوشته است و نوشته است‌، شعر، داستان‌، نقد‌، تحلیل و هر آنچه در کفه‌ی دیگر ترازوی عاشقانگی‌اش هم‌وزن آمده است.
تأثیر او بر هنر‌، ادبیات و شعر این استان جنوبی (هرمزگان) غیرقابل کتمان است. موسا شاعر دهه‌ي هفتاد نیست، چه این‌که شروع کارش بسیار پیش‌تر از این دهه آغاز شده، اما اوجِ کار او در این دهه است و بی‌شک باید او را از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین شاعران دهه‌ي هفتاد ایران نامید. 
آغاز جریان ثبت و مکتوب شعر موسا بندری با چاپ و عرضه‌ی مجموعه‌ی «فعل‌هایی که در غیاب تو صرف شد» بود؛ گرچه او پیش از این مجموعه‌ای را آماده‌ی چاپ داشت که متأسفانه هیچ‌گاه چاپ نشد و درد و دریغش این است که تعدادی از آثار تأثیرگذار موسا حداقل برای من و سایر هم‌نسلانم در همان مجموعه بود؛ مانند شعری که برای مادرش سروده بود. 
شعر موسا در میان شاعران هم‌نسلش می‌تواند به‌نوعی عجیب باشد؛ عجیب از این نظر که وام‌دار چند فرم و نحله‌ی متفاوت از نگاه و بیان ادبی است که به شکل باورنکردنی هر کدام از این ویژگی‌ها کاملاً در شعرش درونی شده‌اند. موسا از یک‌سو نگاه تعهدمدار شاعرانِ پایانِ دهه‌ی چهل و دهه‌ی پنجاه را دارد و از سوی دیگر، یک شاعر کاملاً مدرن و امروزی برای دهه‌ی هفتاد است و البته این امتیازِ اندکی نیست؛ چه این‌که بسیاری از هم‌نسلان موسا نتوانستند این دلبستگی مکتبی را رها کنند، اما او پس از نگاه تعهدمدار دهه‌های چهل و پنجاه، ناگهان در قامت یک شاعر آوانگارد مطرح می‌شود و نکته‌ی عجیب‌تر این‌که وقتی شعر موسا را مرور می‌کنیم، رگه‌های حل‌شده از همان باور و نگاهِ آن دو دهه نیز در شعرش رخ می‌نماید؛ حتی در مدرن‌ترین و آوانگاردترین شعرهای موسا بندری.
موسا شاعر دردها و رنج‌ها نیز هست؛ شاعری که آینه‌ی تمام‌نمای خود است. تصنع در شعر او یا راه ندارد یا بسیار اندک است. او آنچه می‌بیند می‌نویسد و آنچه رنج می‌کشد در شعرش هویداست. او به مصداق نام‌خانوادگی‌اش یک بندریِ تمام و کمال است. وقتی شعرِ «زینب کل صفر» او را می‌خوانید، دست و دل شما را می‌گیرد و با خود به یک روایت می‌کشاند، روایتی از رنج‌های یک بندریِ ساحل‌نشین؛ خانه‌ی موسا در محله‌ی بندرعباس برای من و بسیاری از شاعران بندرعباسی، جای ناآشنایی نیست؛ چه این‌که بارها مهمان صفا و سادگی موسا در همین خانه بوده‌ایم. در اتاق انتهای حیاط که کتاب‌های موسا در طاقچه‌های اتاق روی هم تلنبار شده، بساط چای و دود آشفته‌ي سیگارِ موسا و دادِ بحث‌های ادبی که دوباره بالا گرفته است. خانه‌ی موسا‌ خانه‌ي مجللی نیست، ردیفی از کَرت‌های دریایی در جوار دیوار حیاط و درخت کُناری که دست تظلّمش به آسمان بلند است. وقتی مقابل در حیاط می‌ایستی، در سمت راست خیابان، بساط برافراشتن یک پلِ روگذر پیداست و درست همین پل بهانه‌ای شد تا خانه‌ي شاعر در بارندگی‌های اوایل بهمن شناور میان آب باشد.
دیدن خانه‌ي موسا و اتاق انتهای حیاط و ردیف کَرت‌های دریایی و آشفتگی کُنار‌، درد و رنج تازه‌ای نیست که دیدنش غافلگیرمان کند؛ غافلگیری‌مان بیشتر از آن جهت است که چرا شاعری با سِابقه‌ای بیش از چهل سال کار در عرصه‌ي ادبیات و نوشتن، چنین خانه بر آب به تماشای اندوه بی‌پایانش بنشیند. درد و رنج موسا‌، درد و رنج بی‌پایان ادبیات ماست. دردی که شاعرش با عمری که صرف نوشتن می‌کند، هنوز سرپناهی برای خود و فرزندانش ندارد.

یدالله شهرجو
1400/2/7