قطار آرام از جادهی ابر میگذرد
آرام
در شب فرومیبارم
نمیدانم
دارم میروم یا دارم میآیم
دارم مینشینم یا دارم بلند میشوم
نمیدانم
دارم میخوابم به گمانم
شاید سرم گیج میرود
خواب میبینم در گهواره تکانم میدهند
نه
حرکت تکراری جسم قطار است بر بستر ریل
که چشمم سنگین میشود
یا شاید
دارم عادت میکنم
به تپههای سفیدی که از پنجره میگذرد
و نورهایی که از جلوی چشمم میدوند
نمیدانم
دارم میرسم یا دارم دیر میشوم
نمیدانم ساعت چند است
و تا آن ایستگاه آخر
چند لحظه مانده است.