پیشانی از درون شکافت
صاعقه تش زد به آگاهی
و آن نامرئی کوبنده
حقیقت شکننده
آنچه نمیخواست بداند
بر قامتش فرود آمد:
_ تو برگزیده شدی!
باران داغ خاکستر
صداها را میشست درهم
سنگینتر از انکارش
زمین زیر پاش
_ چطور تونستی؟
پس این بوم بیروزن کی
به واقعیت طعنه میزند؟
وقتی که برخیزم از قاب
_اگر که برخیزم_
پرتو خورشید
مسیر چشم مرا خواهد یافت؟
سایهها دوباره آیا
فضای متبرک بین برگها را
برجسته میکنند؟
چطور تونستی اینقدر مهربون باشی؟
خیره به قرنیزهای بیپاسخ
باریدن صدا خبر از آشوب میدهد
حرفها که غلاف از زبان گشوده بودند
عقب میکشند و پاک
عفونتی که بیمرز پخش میشود
تسری به آینده
بیمیل به بهبود
با روزهای شیون و
پرسه در اطرافِ فکسنی
صمیمیتی بیحصر با مقولات مخروبه
معلولِ گسست مورچگان در تصاویر ماهواره
و انتشار قیر تا لبهها
_ کافیست!
_ آخه چطور تونستی اینقدر نازم کنی
پروارم کنی
برای کشتهشدن؟
بوسیدن هراس در مَسند
منگنه از دهان باز خواهد کرد
تف کردن لخته در جدول
با ذخایر مخفی آواز در چنته
و تخطی خاشاک از امید پوسیده
فرو رفتن
تا گردن
در آسفالت
به قصد ناب حیات
_ آیا مردنم یک بار کفاف خواهد داد؟
تو بگو:
آیا مردنم یک بار کفاف خواهد داد؟