شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

عشق صورتی کاهگلی دارد


عشق صورتی کاهگلی دارد
که از هر طرف
تنهایت کرده است
به ظهور پنجره‌ها دلخوشی
به دستی که از جیب بودای اصخریوطی بیرون بیاید
و تو را به گذشته‌ی سردت برگرداند
به هیبت یک استکان چای
که سرد نمی‌شد، اگر زودتر می‌آمد آن روز
با شال بنفش و پالتوی زردش
که عشق لب‌های کاهگلی داشت
رد حرف‌ها را در خودش حفظ کرده بود.
تنها
زندگی کرده‌ای آیا؟
آدم‌های دیگری با لباس تو
با حرف‌های تو
روی پاهای تو ایستاده‌اند
دیر رسیدی وگرنه
خودت را نمی‌کشتند خودی‌ها
و تنها کاری که از تو بر می‌آید
به‌خاطر سپردن شماره‌ی روزهاست
که چند هزار و چند سال پیش
رو به کوه‌ها مکاشفه می‌کردی: 
پنجره‌ای که جایی برای گذاشتن گلدان‌ها ندارد
پنجره است؟
در است؟
یا شکلی از تنهایی است
که بر پیشانی خانه جا گرفته است...

مهدی اکبری فر

تک نگاری

شعرها

رنگی بر دهان مرده ام بزن

رنگی بر دهان مرده ام بزن

فهیمه جهان آبادی

گزارش یک جشن

گزارش یک جشن

ستار جانعلی‌­پور

آزادی و تو

آزادی و تو

بیژن الهی

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

فرزانه میرزاخانی