پشت پایم پرتگاهی، پرتگاهی پیشِ رویم
دوستانم، دشمنانم، با سپاهی پیشِ رویم
خستهام پای فرار و نای جنگیدن ندارم
از غضب خونیست، اما هر نگاهی پیشِ رویم
داغهای تازهای از زخمهای کهنه دارم
مینشینم ! جز نشستن نیست راهی پیشِ رویم
مینشینم، ردپای خونیام اما بزودی
مینشاند گرگها را در سیاهی پیشِ رویم
در سیاهی به زمین رو میزنم با ناامیدی
دستکم پیدا شود ای کاش چاهی پیشِ رویم
در مسیر گردبادی تازهام میفهمم این را
از درختانی که میافتند گاهی پیشِ رویم
سایهام گم میشود زیر غباری سرد کمکم
چشم می بندم نبینم بی گناهی پیش رویم ...
باورش سخت است اما ظاهراً غیر از پریدن
نیست راهی نیست راهی نیست راهی پیشِ رویم