در سلام راهها
عبور از هیچستانی
که میدانیم عبور نیست
هیچ در هیچ
دستها، به اقدام، دست میبرند
و همراهی، واژه مبهمی میشود
در تاریکی روز
و دستها چه بینورند در یکیشدن
همین دور و برهاست
که ماشینها بهسرعت میگذرند از بالای سرمان
زودتر میرسند به درد
تندتر میرسیم به تنهاییِ دوباره
ماشینها گم میشوند
درختها هم
ما در خود گم میشویم
و ترانهها هم
پلها هر گز بیعبور نمیمانند
حتی آسمان
ما را از ذهن خود پاک میکند
و خورشید همچنان میدرخشد