نیما یوشیج بجز اشعاری که در اوزان معروف به (نیمایی) سروده است، تعداد زیادی غزل، قصیده، مثنوی و نزدیک به ششصد رباعی در کارنامهی خود دارد. بیشتر این اشعار پس از شعر بلند افسانه سروده شده اند، بگذریم که زبان به کار رفته در رباعیات او سادهتر و روانتر از اشعاری است که در قالب نو سروده است. او در مقدمهای که بر افسانه می نویسد خطاب به خواننده هشدار میدهد که این شعر به طرز مکالمهی طبیعی و آزاد سروده شده و شاید برای دفعهی اول پسندیده نباشد. متأسفانه پس از گذشت نزدیک به یک قرن از سرودن افسانه هنوز لحن و زبان به کار رفته در آن و دیگر اشعاری که قبل از دهه بیست در قالب نیمایی سروده است برای خواننده ثقیل و دشوار است.
آنچه از مقدمه افسانه دستگیرمان می شود این است که هدف نیما رسیدن به نوعی لحن و جمله بندی است که به شکل طبیعی و در زبان محاوره از آن استفاده می کنیم. اما نیمهی اول کارنامهی شاعری او که قریب هشتاد در صد از اشعارش را شامل میشود، نشان از دشواریِ راه دارد و این که از کشف مشکل و درد تا یافتن راه علاج، راه دشوار و ناهمواری قرار دارد که باید پیموده شود. به گمان من تقریباً از اوایل دههی بیست است که تلاش خستگی ناپذیر نیما به ثمر می رسد و بهترین اشعارش را که از این پس غالباً کوتاهند، میسراید... شاملو نیز برای رونق شعر نیما و جلب توجه خوانندهی ناآشنا با آثار او، لاجرم اشعار همین دورهی پایانی را برای اجرا انتخاب می کند.
از میان اشعاری که نیما در اوزان شکسته سروده است من شعر «باز گردان تن سرگشته» را انتخاب می کنم. نه به این خاطر که بهترین شعر کارنامهی اوست بل به این خاطر که این شعر کوتاه در کنار سهچهار شعر مشابه آن روی مرز زبان ثقیل و آرکائیک اشعار غالباً بلند قبل از آن و اشعار روان و دلنشینی که در دههای پایانی عمر خود سروده، قرار گرفته است.
در این شعر که نیما، شهریور 1321 سروده است، شاعر آرزوی باز گشت به شهر و دیار خویش را دارد. میپندارد از آغاز، محل سکونتش را به اشتباه انتخاب کرده و موقعیت فعلیاش نتیجهی سهلانگاری و اعمال نادرست او در گذشته بوده است.
در بند پایانیِ شعر، نیما آرزوی بازگشت به شهر و دیار خودش را دارد. اما میترسد که راه گم کند و جسدش را چوپان پیری باز بیابد و بر مزارش به هنگام بهار گلهای زرد سناور گلوبند پاره کنند.
ناگفته نماند که گذشته از دلتنگی برای یار و دیار و بار قوی نوستالژیک آن، این شعر بهراحتی میتواند استعاره و متافور تهرانِ شهریور بیستویک هم باشد. آنجا که میترسد «در بساط خشک خارستان نیابد نقشه راهی». خارستانی که راه رهایی از آن هنوز هم دشوار و ناممکن به چشم میآید.