…
بکوب بر در این خانه که: خانه خانه نخواهد شد
کلام الکن این شاعر دگر ترانه نخواهد شد
بخوان به مرثیه عمرم را که ریخت گیسوی معشوقی
به تیغ ظلمت عالمگیر رفیقِ شانه نخواهد شد
سکوت کردم و عمرم را خریدهام به خریتها
شدم چو غنچهی پیری که دگر جوانه نخواهد شد
میان خلوت خود شعری نوشتم و پس از آن دیدم
نوای نالهی ابیاتی که عاشقانه نخواهد شد
ببند شاخهی زیتون را به دور گردنم، اما حیف
پرندهای که به خون غلتید دگر روانه نخواهد شد
اگر روانه شود حتی بدان که باز نخواهد گشت
چو راه خانه نخواهد یافت، در آشیانه نخواهد شد