جمعه از دهان تقویم
روز از ساعت هفتِ صبح
و من از چشمان تو
افتاد.
یک لایه بهت ضخیم و شورابههای اشک
سهمی که برداشتم از خالی تو
و یک هلال محو سرخ بر گوشهی شال سبز به گاهِ
پاک کردن بوسهگاهم از گونهات.
چه تنانه زن بودم در تنیدن
چه مردانه استوار بودی در بدرود.
آیا شنیدهای زنی حسادت کند به آچار؟
به تعمیرگاه؟
به ساعتی که هرروز هفت صبح ورود کسی را میبیند؟
ایستادم روبهروی تمام دوربین های مدار بستهی جهان
فریاد زدم با لبانی خاموش: «من همسری داشتم که سهم شما نبود!»...