از سال 1400، هجدهمین روز دی ماه با نام بکتاش آبتین، هویتی تازه یافته است: سالروز مرگ شاعر؛ سطور آخر شعری که تا آخرین نفسهای شاعر در حال نگارش بود.
بکتاش آبتین و هر شاعر دیگری که پا به زندان گذاشته و میگذارد، شعر را در پیکرهی خود حمل میکند؛ حتی اگر آسمان و هوایی را که تنفس میکند، از او بگیرند. همانطور که آخرین اثر بکتاش «مرثیهای برای گلهای پژمرده» در زندان نوشته شد و او با همان امکانات، کتاب را صفحهبندی کرد و برای جلد کتابش طرح جلد آماده کرد و... اما کتاب دو سال پس از فقدان او توسط نشر باران منتشر شد.
وقتی پایت را از آخرین دری که اجازهی باز و بسته شدنش با تو نیست به داخل میگذاری؛ اجازهی تعیین زمان خوابیدن و بیدار شدنت را از دست میدهی. امکان رخ دادن هر فعل بعد از این اتفاق با محدودیتهای مختلفی همراه است؛ اما نه برای شاعر! شعر پشت میلههای زندان، هنوز هم نفس میکشد؛ حتی اگر شاعر جانش را دست بدهد. باز هم در بند بند آجرها ریشه میدواند و خودش را به آن سوی دیوارها میرساند که فریاد بزند.
مواجهای بیپرده با زندان به مثابهی یک محیط
زندان فضایی کنترل شده در ساختار قدرت جهانی است: مردان و زنان درون جعبهها، قفسها یا سلولها زندگی میکنند؛ نگهبانان درها و دروازهها را کنترل میکنند، امتیازات را اعطا یا سلب میکنند، و تمام این فعالیتها در محدوده دیوارها یا حصارهای محوطه زندان انجام میشود.
جان ادگار وایدمن دربارهی زندان میگوید:«زندانها کثیفترین کارهایشان را در تاریکی انجام میدهند. شرارتی که مرتکب میشوند به نوعی بیاطلاعی عمدی از سوی افکار عمومی وابسته است.» فرقی نمیکند که زندان با چه ارادهای اداره شود؛ جهان انسان محبوس در زندان همچنان یک «جهان در بند» باقی خواهد ماند. در زندان، آنطور که هیو لوئین میگوید: «یک زندگی کامل در درون خودش و بدون ارجاع به چیزی خارج از خودش است.»
ضیا نبوی در «پدیدارشناسی تجربه در زندان بودن» که به پایاننامهی دکترایش اختصاص دارد اشاره میکند: «اولین تجربهای که بعد از ورود به زندان به سراغ شما میآید این است که شما متوجه میشوید دیگر نمیتوانید برای خودتان تصمیم بگیرید و امکان به وقوع پیوستن فعل مشخصی را از آن خودتان ندارید.» گویا شاعر در چنین شرایطی، با عنصر خیال روز را میگذراند. تجربهی آسمان و زمین زندان برای نویسنده اینگونه بسیط میشود:«آسمان، پیوند زمین زندان با دنیای خارج از دیوارهاست. و شاعر، راوی عناصر محبوس در زندان است که در انتظار آزادی حبس را متحمل میشوند.»
زندان در شعر بکتاش آبتین
نویسنده و شاعر زندانی، در میان انبوهی از اسناد قرار دارد که او را ثبت و ثابت میکنند. از اسناد دستگیری تا اسناد حضور در زندان. موقعیت همهی زندانیها، یک بدن شمارهدار در بوروکراسی اداری است. هویت زندانی پس از حضور در زندان، به دو تکه تقسیم میشود؛ اولی هویتیست که بیرون دیوارها از خودش سراغ دارد و دومی هم هویتیست که از طریق آمار زندان به آن میرسد. در این میان، هویت شاعر-نویسنده، حتی پشت دیوارهای زندان هم در حال پرداخته شدن است. انگار شاعر، تجربهگرایی و دیدن را در محیطهای تکراری بندها هم از سر میگیرد و با سوژهها حرف میزند.
شعر «شغل تماموقت» از بکتاش آبتین، باز-پرداختی به همین هویت است که بعد از گذر از دیوار زندان و زندانی خطاب شدن، آن را روایت میکند و این هویت را زنده نگه میدارد:
پرسید شغل؟
گفتم شاعرم
خندید و کف دستم را مهر زد
روی برگهی اعزام به بیمارستان
افسر نگهبان
شغلام را «آزاد» نوشته بود
خندیدم
چگونه یک زندانی
میتواند شغلش آزاد باشد؟!
محبوبم به تو فکر میکنم
به تو، که میدانی شاعرم
و دوست داشتن تو
شغل تماموقت من است
شاعر-نویسنده، با آگاهی نسبت به چشمها، دهانها و دوربینهایی که او را احاطه کرده مینویسد. همانند آگاهیاش از بتن و فولادی که بدنهای در تمنای آزادی را در برگرفته است. پس قابل درک است که در میان کارهای نویسندگان، یک آرایه تکرار شونده وجود داشته باشد: تعریف و ثبت نقشهای جایگزین از موقعیتهای فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی خود با نوشتن پیوندهای شخصی یا تاریخی. تصویر جهانی که نویسندهی محبوس میبیند و لابهلای سطور و کلمات شعرش آن را برای دنیای بیرون ترسیم میکند. تصویری که دو سال پس از مرگ دردناک بکتاش آبتین هنوز تازه است و برای همیشه سردی دی ماه را با غم غریب مرگ پیوند زده است.