این حرفها مناسبِ بَعد است
وقتی که برداشتم از سطحِ چهره حرفام را
و پوستام بریدهشد از قبل
از قبل از اینکه آغاز شود ابتدایش هم
از قبل از اینکه مصدومِ حاشیه شود
و لولههای خوناش باز شود به سَمتِ ما
از خواندنِ مدهوش
تا قیامِ واجها در خط
به سر فرو رفتنِ در احشا
به درهم خوردنِ از دَم
خیزاندهتر به پا
که خیزاندن این دستها کار کبوترهای مرده است
که جلب میشوند هر روز به این ارتفاع
گوش بخوابان به دلهره
من ارتفاع را در بزمِ حضیض رصد کردهام
حتم دارم که شادمانتر است تنهاتر
و شمارش انگشتها را خط میکشم
و بنیان مژه را مینهم از خشت اول
از اول
پوسیدههای مرا میگیرد به انگشت
میفشارد
میچسباند به از اول
میخواهد شاعر کند
میبیند که نمیشوم
میخواهد شاعر کند
به از اول پنجه می کشد
و رستاخیز دنداناش را نقش میزند به دیوارهای گچی
تاریخ را از اول شروع
نَفَس را در شیشههای محدب به دهان فرو ببرد
صدا از اول شروع
دهان به رنگی که حروفاش زاده شود در بطن،
ها بشود
بشود
اگر بشود
اگر
نگاه می کنم به پلههای عریض
قبول کند که مردهام
قبول کند که رستاخیز را از اول شروع بکند اگر
گدازهای سر بزند از پشتِ پاشنهها
که درازی انگشت را به دهان فرو بکند اگر
من قیامِ امروزِ واژه شَوَم
و امروزِ خنده را پس بیندازم به همیشه
افق بشود مرطوب
افق بشود مرطوب
و سرخی برگردد به این خانه