در پرسپکتیو شعری
ایستاده است
مرگ!
و خنجر چهارگانهاش را
در سیاهیِ به جا مانده از ما فرو میکند
گلولههای مست
بیوقفه دور سر خودشان میچرخند
و مدام روی تن ما به زمین میخورند
جنگ اما یک نفر است
که دو طرف میز نشسته
و پیکهایش را
به سلامتی ما
محکمتر به هم میزند!