...
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم (شاملو)
میشود یک روز، ای جنگل! خزانت بگذرد؟
صبح از بین درختان جوانت بگذرد؟
باد با چینهای ریز دامنت بازی کند؟
آفتاب از لابهلای گیسوانت بگذرد؟
پاسبانها غنچهی لبهات را بو میکنند
تا مبادا عشق سهواً بر زبانت بگذرد!
بگذریم، ای جنگل خاموش که هر شاخهات ـ
تیر باید باشد و بر دشمنانت بگذرد!
تیر را بگذار... در سربازی این سرزمین
جان آرش باید از فاق کمانت بگذرد!
تا خداوندانه تندیسی بسازد از تو عشق
از دهان ارّه باید استخوانت بگذرد...