راه که بیفتم
مادرم
صندلیاش را
ترک میکند
برمی گردد به اتاق
به دنبال شال سفیدی که
در گوشهاش آفتاب را پنهان کرده است!
سروها در حیاط
خودنمایی می کنند
و بوتهی گل سرخ
سرپیچی !
در پاییز
خانهی سالمندان
هوا زودتر تاریک میشود
چراغها زودتر خاموش
مادرم
با آفتاب گوشهی شالش
چیزی میگوید!