شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

می‌چرخیم

دلم گرفته و از تمام  مردهای شهر
آغوشی برنمی‌آید.
دلم گرفته و آرامش
در جنگی که بین روسری‌ام و باد
درگرفته
رو به فروپاشی‌ست. 
دوباره کلمات را به کمرت بسته‌ای
و لبخندم را در عملیات‌های انتحاری
به  لاشه‌ها‌ی بی‌جان 
تبدیل کرده‌ای.
یک‌تنه باید روشنایی‌های روز را
از کابوس‌هایم سوا کنم.
یک‌تنه باید هر صبح 
کابوسی باشم که دست و پا درآورده است.
کابوس‌ها
که مثل فواره مشغول نامیرایی خودند هنوز.
دلم گرفته و تنها هدر‌دادن تقویم
حال تابستان را جا می‌آورد.
هدر دادن خیابان
هدر دادن عضله 
قرنیه‌ی چشم.
دلم گرفتنی‌ترین چیزهاست
و خیانت‌هایی که در دهان ماشین لباسشویی می‌چرخند
حال روزنامه‌ات را نمی‌گیرند،
حال چشم‌هایت را نمی‌گیرند،
و تنهایی
تنها حقیقتی بود که دروغ نیست.

شیرین هیاریان

شعرها

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

بر شانه‌ى تو صبح سحر برنخاستن

مهدی فرجی

به قلم

به قلم

نگین فرهود

تنها صداست که می‌ماند

تنها صداست که می‌ماند

فروغ فرخزاد

در خطبه‌ی بی‌نقطه‌ی کویر

در خطبه‌ی بی‌نقطه‌ی کویر

فریاد ناصری