شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بازی

آنگاه آب خون دهانش را
با آفتاب شست
و در مسیر باد
موجی به پای کرد.

ماه ایستاده بود گرم تماشا 
بازیگرانه بازی دریا را. 

بادی که بادبان تو را می‌برد
دلتنگی‌اش گرفت.
هویی کشید و کوچه‌ی خشکی را
از شهرهای دور  فراخواند
آهی وزید، 
           پنجره‌ای واشد
آوازهای بی‌نفسی ناگاه
سرریز کرده توی دهان باد
 خواندند.
و آب را 
تا آفتاب برده و گریاندند

باد از شُراع کشتی افتاد
زیتون جوانه کرد و کبوتر شد
و نوح را کشید به سوی خویش 
کشتی به گِل نشست
از سنگ چشمه سرزد و خندید.
شهری طلوع کرد.
از آسمان
نانی رسید.
فرقی شکست و خونِ کسی ریخت.
خورشید خون روی دهانش را
با آب شست. 
بادی وزید و روی صورت دریا
چینی شکفت و خفت

خاک از درون واژه برون ریخت
و برج و باغ شکل گرفتند
و در گلوی سیب
بوی گناه و وسوسه پیچید
جنگی رسید و صلح برادرها
آتش گرفت.
ما آمدیم
خون دهان خویش
با آب و آفتاب بشوییم.

شب مست مست بود.
ماه ایستاده بود گرم تماشا
بازیگرانه بازی ما را.

سعید سلطانی‌طارمی

شعرها

زخم در میان چاقوها

زخم در میان چاقوها

امیررضا وکیلی

به موازاتِ دریا

به موازاتِ دریا

راد قنبری

نجوا در باد

نجوا در باد

اقبال معتضدی

خوشه‌چین

خوشه‌چین

م. مؤید

ویدئو