هرازچندگاهی، کسی روایتی می‌آورد در حاشیه‌ی زندگی و مرگِ فروغ فرخزاد. یک بار حرف از شستنِ جنازه‌ی اوست، یک بار حرف از تأثیر این‌وُآن بر کارِ شاعری و جهان‌بینی‌اش، و حالا صحبت از نمازِ میتی است که بر جنازه‌ی او، پیش از تدفین، مهرداد صمدی اقامه کرده است.

همه‌ی این‌ها، البته، حواشی‌ست، حواشیِ اغلب بی‌اهمیتی که کمترین کارشان پرت‌کردنِ حواس‌ها از کارِ شاعریِ درخشانِ فرخزاد است، شاعری که با سه مجموعه‌ی نخستش پای بی‌پروایی زنانه‌ای را به شعر فارسی گشود و با دو دفتر پایانی‌اش، علاوه بر آن، به جهان‌بینیِ ادبیات، و نیز انسانِ ایرانی، عمق بخشید. کارِ او در شعر چنان سترگ است که تاکنون، گرچه درباره‌اش بسیار نوشته‌اند، اما هنوز جایِ کار دارد و می‌توان تا سال‌هایی دیگر هم از پروژه‌ی شعری‌اش نوشت.

در این مختصر، قصدم واکاوی شعرهای فروغ فرخزاد نیست، که این خودْ کاری‌ دیگر است و جایی دیگر را می‌طلبد، و نیز نیتِ پاسخ‌گویی به این‌وُآن را هم ندارم. تنها می‌خواهم به عنوانِ پژوهشگری که چند سالی به مستندنگاریِ مکتوبِ کار و زندگیِ مهرداد صمدی، قصه‌نویس و مترجم و منتقدی که در دهه‌ی چهل خوش درخشید، پرداخته از یک روایتِ غلط تاریخی ابهام‌زدایی کنم. علاقه‌مندان را، برای دانستنِ بیشتر درباره‌ی مهرداد صمدی، ارجاع می‌دهم به دو کتابی که در آینده‌ی نزدیک، انتشاراتِ خوانه منتشر خواهد کرد؛ نخستینشان حاصلِ پژوهش و گفت‌وُگوهای چندساله‌ام با آشنایان و نیز پرسه‌ای در تاریخ ادبیات و مطبوعاتِ دهه‌ی چهل است که سرانجام به گزارشی مفصّل درباره‌ی زندگی و کارِ مهرداد صمدی منجر شده و دومی کتابی‌ست که مجموعه‌ی آثارِ نوشتاری مهرداد صمدی را (منهای نمایشنامه‌ی «آرش شیواتیر» که خوشبختانه سالِ گذشته منتشر شد)، اعم از تألیف و ترجمه، در بر می‌گیرد. در کتابِ نخست، به صورت مفصّل، به دوستیِ مهرداد صمدی و جمیله دبیری (همسر مهرداد) با فروغ فرخزاد پرداخته‌ام، چنان‌که در فصل‌فصلِ کتاب ردّپایی از فروغ فرخزاد به چشم می‌خورد. اما در این میان فصلی را هم، مختصر، به ماجرایِ مرگِ دل‌خراش فرخزاد و حضورِ مهرداد صمدی در آن مراسم اختصاص داده‌ام.

من نیز، مانندِ همه‌ی آن‌ها که از پسِ روایت‌ها تاریخِ پیش از تولد خود را مرور کرده‌اند، نخستین مواجهه‌ام با این ماجرا از طریقِ مقدمه‌ای بوده که نادر ابراهیمی بر بازچاپِ ترجمه‌ی «چهارکوارتتِ» تی اس الیوت، با ترجمه‌ی مهرداد صمدی نوشته است (چاپ نخست این کتاب ابتدای دهه‌ی چهل منتشر شده بود) و آن‌جا به ماجرای تدفین فروغ فرخزاد می‌پردازد و می‌نویسد: «روزی که فروغ را می‌خواستند به خاک بسپارند، از روحانیان هیچ‌کس بر مُرده‌اش نماز نگذاشت. مُرده‌ی فروغ بر زمین مانده بود و حدود چهارصد ادیب و هنرمند و شاعر و نویسنده آن‌جا بودند، همه معطل – حتی آن که خیلی ادعای مسلمان بودن داشت. مهرداد صمدی رفت آن جلو، پیش فروغ ایستاد، و همه پشت سرش ایستادند. او نماز میت را خواند، و دعاهای مربوط به میت را هم.» (نادر ابراهیمی، از مقدمه‌ی «چهار کوارتت»، چاپ دوم، سال ۱۳۶۸، انتشارات فکر روز، ص۲۰.)

راستش را بخواهید، این حرفِ ابراهیمی، اگرچه برایم عجیب به نظر می‌آمد، با توجه به شناختی که در روندِ پژوهش از دانسته‌های مذهبی و عرفانیِ مهرداد صمدی پیدا کرده بودم (به این موضوع نیز در کتاب پرداخته‌ام)، خیلی دور از انتظار نبود، اما این ماجرا ماند و ماند، تا زمانی‌که بعد از اتمام نسخه‌ی اولیه‌ی کتاب صحت‌سنجیِ گفته‌های گوناگونِ راویان را درباره‌ی صمدی آغاز کردم؛ گفته‌ یا نوشته‌ی هر کسی را با چند نفر از مطلعینِ دیگر در میان می‌گذاشتم، و هر جا که به‌نظرم تناقضی فاحش در کار بود از کتاب حذف کردم و هرجا که راویان مردد بودند با ذکر تردیدشان در کتاب آورده‌ام. در این مسیر، بیشترین تناقض‌ها را در روایتِ بلند آقای نادر ابراهیمی یافتم. ایشان، در مقدمه‌ی مفصّلشان، جا‌به‌جا یا در بیانِ موضوعی از صنعتِ اغراق بهره برده‌اند یا ماجرایی را به‌اشتباه روایت کرده‌اند. تا جایی که ممکن بود، به این اغراق‌ها و اشتباهات در کتاب پرداخته‌ام.

یکی از همان مواردی که ایشان به‌اشتباه بیان کرده همین ماجرای نماز خواندنِ مهرداد صمدی بر پیکرِ فروغ فرخزاد است؛ دو نفر از حاضرانِ آن مراسم، و دوستانِ مشترکِ ابراهیمی و صمدی، به‌صراحت این روایتِ او را تکذیب کرده‌اند، یکی احمدرضا احمدی، که متاسفانه از دست رفته، و دیگری اسماعیل نوری‌علاء، که خوشبختانه با حافظه‌ای سلامت، اما باز هم متأسفانه در غربت، حی‌وُحاضر است. نفرِ سومی که این ماجرا را با او در میان گذاشتم جمیله‌ دبیری، همسر صمدی، است.

روایتِ ایشان را همان‌طوری که گفته‌اند می‌آورم: «این‌که نادر [ابراهیمی] می‌گوید مهرداد [صمدی] بر جنازه‌ی فروغ [فرخزاد] نماز خوانده فکر نمی‌کنم درست باشد؛ من البته روزِ تدفینِ فروغ نرفته بودم، چون در خانه بستری بودم. هم حامله بودم و هم آرتروز گرفته بودم و نمی‌توانستم از جایم تکان بخورم، اما مهرداد وقتی از مراسم بازگشت چیزی درباره‌ی نماز خواندن به من نگفت، در صورتی که همه‌ی جزئیاتِ اتفاقات را برایم تعریف کرد. اگر این کار را کرده بود، حتما تعریف می‌کرد… فقط می‌گفت مادر و خواهرِ فروغ [پوران] مدام ضجه می‌زدند و از حال می‌رفتند، و مهرداد حواسش به آن‌ها بوده.»

این توضیحِ مختصر را نوشتم تا از گسترشِ روایتی نادرست جلوگیری کرده باشم و باز هم تاکید می‌کنم این‌ها حواشیِ زندگی و کارِ فروغ فرخزاد و مهرداد صمدی است. اصل را بگذاریم بر حضور و کاری که کردند، وگرنه مرگ سراغِ همه‌مان می‌آید و ما را از آدابِ آن گریزی نیست.

آقایان! دست از سر فروغ فرخزاد بردارید…

هرازچندگاهی، کسی روایتی می‌آورد در حاشیه‌ی زندگی و مرگِ فروغ فرخزاد. یک بار حرف از شستنِ جنازه‌ی اوست، یک بار حرف از تأثیر این‌وُآن بر کارِ شاعری و جهان‌بینی‌اش، و حالا صحبت از نمازِ میتی است که بر جنازه‌ی او، پیش از تدفین، مهرداد صمدی اقامه کرده است.

همه‌ی این‌ها، البته، حواشی‌ست، حواشیِ اغلب بی‌اهمیتی که کمترین کارشان پرت‌کردنِ حواس‌ها از کارِ شاعریِ درخشانِ فرخزاد است، شاعری که با سه مجموعه‌ی نخستش پای بی‌پروایی زنانه‌ای را به شعر فارسی گشود و با دو دفتر پایانی‌اش، علاوه بر آن، به جهان‌بینیِ ادبیات، و نیز انسانِ ایرانی، عمق بخشید. کارِ او در شعر چنان سترگ است که تاکنون، گرچه درباره‌اش بسیار نوشته‌اند، اما هنوز جایِ کار دارد و می‌توان تا سال‌هایی دیگر هم از پروژه‌ی شعری‌اش نوشت.

در این مختصر، قصدم واکاوی شعرهای فروغ فرخزاد نیست، که این خودْ کاری‌ دیگر است و جایی دیگر را می‌طلبد، و نیز نیتِ پاسخ‌گویی به این‌وُآن را هم ندارم. تنها می‌خواهم به عنوانِ پژوهشگری که چند سالی به مستندنگاریِ مکتوبِ کار و زندگیِ مهرداد صمدی، قصه‌نویس و مترجم و منتقدی که در دهه‌ی چهل خوش درخشید، پرداخته از یک روایتِ غلط تاریخی ابهام‌زدایی کنم. علاقه‌مندان را، برای دانستنِ بیشتر درباره‌ی مهرداد صمدی، ارجاع می‌دهم به دو کتابی که در آینده‌ی نزدیک، انتشاراتِ خوانه منتشر خواهد کرد؛ نخستینشان حاصلِ پژوهش و گفت‌وُگوهای چندساله‌ام با آشنایان و نیز پرسه‌ای در تاریخ ادبیات و مطبوعاتِ دهه‌ی چهل است که سرانجام به گزارشی مفصّل درباره‌ی زندگی و کارِ مهرداد صمدی منجر شده و دومی کتابی‌ست که مجموعه‌ی آثارِ نوشتاری مهرداد صمدی را (منهای نمایشنامه‌ی «آرش شیواتیر» که خوشبختانه سالِ گذشته منتشر شد)، اعم از تألیف و ترجمه، در بر می‌گیرد. در کتابِ نخست، به صورت مفصّل، به دوستیِ مهرداد صمدی و جمیله دبیری (همسر مهرداد) با فروغ فرخزاد پرداخته‌ام، چنان‌که در فصل‌فصلِ کتاب ردّپایی از فروغ فرخزاد به چشم می‌خورد. اما در این میان فصلی را هم، مختصر، به ماجرایِ مرگِ دل‌خراش فرخزاد و حضورِ مهرداد صمدی در آن مراسم اختصاص داده‌ام.

من نیز، مانندِ همه‌ی آن‌ها که از پسِ روایت‌ها تاریخِ پیش از تولد خود را مرور کرده‌اند، نخستین مواجهه‌ام با این ماجرا از طریقِ مقدمه‌ای بوده که نادر ابراهیمی بر بازچاپِ ترجمه‌ی «چهارکوارتتِ» تی اس الیوت، با ترجمه‌ی مهرداد صمدی نوشته است (چاپ نخست این کتاب ابتدای دهه‌ی چهل منتشر شده بود) و آن‌جا به ماجرای تدفین فروغ فرخزاد می‌پردازد و می‌نویسد: «روزی که فروغ را می‌خواستند به خاک بسپارند، از روحانیان هیچ‌کس بر مُرده‌اش نماز نگذاشت. مُرده‌ی فروغ بر زمین مانده بود و حدود چهارصد ادیب و هنرمند و شاعر و نویسنده آن‌جا بودند، همه معطل – حتی آن که خیلی ادعای مسلمان بودن داشت. مهرداد صمدی رفت آن جلو، پیش فروغ ایستاد، و همه پشت سرش ایستادند. او نماز میت را خواند، و دعاهای مربوط به میت را هم.» (نادر ابراهیمی، از مقدمه‌ی «چهار کوارتت»، چاپ دوم، سال ۱۳۶۸، انتشارات فکر روز، ص۲۰.)

راستش را بخواهید، این حرفِ ابراهیمی، اگرچه برایم عجیب به نظر می‌آمد، با توجه به شناختی که در روندِ پژوهش از دانسته‌های مذهبی و عرفانیِ مهرداد صمدی پیدا کرده بودم (به این موضوع نیز در کتاب پرداخته‌ام)، خیلی دور از انتظار نبود، اما این ماجرا ماند و ماند، تا زمانی‌که بعد از اتمام نسخه‌ی اولیه‌ی کتاب صحت‌سنجیِ گفته‌های گوناگونِ راویان را درباره‌ی صمدی آغاز کردم؛ گفته‌ یا نوشته‌ی هر کسی را با چند نفر از مطلعینِ دیگر در میان می‌گذاشتم، و هر جا که به‌نظرم تناقضی فاحش در کار بود از کتاب حذف کردم و هرجا که راویان مردد بودند با ذکر تردیدشان در کتاب آورده‌ام. در این مسیر، بیشترین تناقض‌ها را در روایتِ بلند آقای نادر ابراهیمی یافتم. ایشان، در مقدمه‌ی مفصّلشان، جا‌به‌جا یا در بیانِ موضوعی از صنعتِ اغراق بهره برده‌اند یا ماجرایی را به‌اشتباه روایت کرده‌اند. تا جایی که ممکن بود، به این اغراق‌ها و اشتباهات در کتاب پرداخته‌ام.

یکی از همان مواردی که ایشان به‌اشتباه بیان کرده همین ماجرای نماز خواندنِ مهرداد صمدی بر پیکرِ فروغ فرخزاد است؛ دو نفر از حاضرانِ آن مراسم، و دوستانِ مشترکِ ابراهیمی و صمدی، به‌صراحت این روایتِ او را تکذیب کرده‌اند، یکی احمدرضا احمدی، که متاسفانه از دست رفته، و دیگری اسماعیل نوری‌علاء، که خوشبختانه با حافظه‌ای سلامت، اما باز هم متأسفانه در غربت، حی‌وُحاضر است. نفرِ سومی که این ماجرا را با او در میان گذاشتم جمیله‌ دبیری، همسر صمدی، است.

روایتِ ایشان را همان‌طوری که گفته‌اند می‌آورم: «این‌که نادر [ابراهیمی] می‌گوید مهرداد [صمدی] بر جنازه‌ی فروغ [فرخزاد] نماز خوانده فکر نمی‌کنم درست باشد؛ من البته روزِ تدفینِ فروغ نرفته بودم، چون در خانه بستری بودم. هم حامله بودم و هم آرتروز گرفته بودم و نمی‌توانستم از جایم تکان بخورم، اما مهرداد وقتی از مراسم بازگشت چیزی درباره‌ی نماز خواندن به من نگفت، در صورتی که همه‌ی جزئیاتِ اتفاقات را برایم تعریف کرد. اگر این کار را کرده بود، حتما تعریف می‌کرد… فقط می‌گفت مادر و خواهرِ فروغ [پوران] مدام ضجه می‌زدند و از حال می‌رفتند، و مهرداد حواسش به آن‌ها بوده.»

این توضیحِ مختصر را نوشتم تا از گسترشِ روایتی نادرست جلوگیری کرده باشم و باز هم تاکید می‌کنم این‌ها حواشیِ زندگی و کارِ فروغ فرخزاد و مهرداد صمدی است. اصل را بگذاریم بر حضور و کاری که کردند، وگرنه مرگ سراغِ همه‌مان می‌آید و ما را از آدابِ آن گریزی نیست.

شعرها

فالگیر

فالگیر

محمدحسین بهرامیان

سیم‌های یک بمب ساعتی

سیم‌های یک بمب ساعتی

گروس عبدالملکیان

یا زخم زبان بر سر قلبم نگذارید 

یا زخم زبان بر سر قلبم نگذارید 

علیرضا میرزاخانی

بشمارها

بشمارها

محمد اشور