در میان شاعران معاصر انگشتشمار بودهاند، آنها که به متن، بیرون شعر توجه داشتهاند، متنهای بیرون شعر که سعیداشتهاند به تبیین ساختمان شعر مدرن و همینطور تفسیرِ حدود و ثغور شعر و زبانِ شعر فارسی تن بدهند و تن ِمتنشان را از کلماتی بپوشانند که آبروی شعر باشند بیرونِ شعرها. در کنار اینها جستهوگریخته همیشه کسانی هم بودهاند که متنهایی دربارهی شعر دیگران نوشتهاند، له یا علیهِ شعر دیگران. آنچه ما بهعنوان نقد شعر میشناسیم، هرچقدر هم که نحیف و نزار و مردنی باشد. اما آنچه اینجا برای متن، مطلوب و مطلوب ِ متن است، متنهایی است که سمتوسوی نظری و تئوریک گرفتهاند، رفتاری که فقدانش در نظریهپردازی و تئوریککردن شعر معاصر کاملاً محسوس است. پس باید برای همین اندک متنهایی که دربارهی شعر و شاعر هستند، احترام و ارزش زیادی قائل شویم.
جالب اینجاست که نیما، یکی از همان نفرات و از مهمترینهایشان است. یعنی نیما، بهعنوان انقلابیِ بزرگ در شعر مدرن، یکی از نظریهپردازهای شعر مدرن ما هم هست و در یادداشتها، مقالهها و نامههایش مدام میکوشد که شعر و رفتارِ شاعر را براساس فکر، زیباییشناسی، فلسفهورزی و تجربیات بدیع و درونیاش صورتبندی کند، شاید کمی پیشتر از نیما باید از تقی رفعت نام برد و تلاشهای قلمیاش در مقابل سنت شعر و اشاره به مهمترینش، جدال ِقلمی او با ملکالشعرای بهار، در مورد نوخواهی و تجدد ادبی. کمی که جلوتر بیاییم، میتوان به تلاشهای هوشنگ ایرانی، غلامحسین غریب، محمد مقدم و تندرکیا هم اشاره کرد. اما آنچه اینجا و در این یادداشت مورد توجه است، متنهای منسجمتر به شکل مقاله، کتاب و گفتوگو بهشکل مستمر و تکرارشده توسط شاعرانِ نویسنده است. اگر از نیما در دههی ده و بیست یاد کنیم و برسیم به دههی سی و تلاشهای موازی نامبردگان و بعد به دههی طلایی شعر و هنر مدرن فارسی یعنی دههی چهل بیاییم به دو اسم اصلی میرسیم* که بهنوعی از همان دهه تا سالها بعد، تلاش کردهاند تامبانی فکری و اندیشهای خود را در قالب متنهایی در کنار شعرهایشان به تثبیت برسانند و سعی کنند با این نوشتهها به تبیین نظری شعر خود یا شعرهای همسو با خود دست بزنند.
یکی یدالله رؤیایی است که با جمعکردن عدهای از دوستان شاعر خود، مانیفستِ شعر حجم را نوشت و آن را تبدیل کرد به تنها مانیفستِ زندهی شعر فارسی و در ادامه در قالب مقاله و کتابهایی کوشید به شعرِ حجم صورتبندیای نظری با پشتوانهای فکری و فلسفی بدهد. فلسفهاش را از پدیدارشناسیِ هوسرل گرفت و شکل تفکرش را در درون و بیرون شعر بر پایهی فکرهای این فیلسوف و فلسفهی پدیدارشناسی مجموع کرد. آنچه در مورد رؤیایی مهم است تلاش مستمر نیمقرنی او برای قبض و بسط حرفها و فکرهایش بوده است و متنهای زیادی که در این راستا تولید کرده و به موازات شعرش، مسائل نظری شعر حجم را بهعنوان مبدع آن مرتب کرده و البته او با اشارههای زیاد در یادداشتهایش به نیما، سعی میکند ربط و نسبتش را با نیما نشان دهد وحفظ کند.
و آن دیگری، رضا براهنی است؛ منتقد دههی چهل یا شاید مهمترین منتقد دورهی حاضر شعر فارسی. هرچند که براهنی بهخاطر قلم تندوتیز و بیپروایش همیشه مخالفان زیادی هم داشته است اما در تأثیر او بر نقد و همینطور تأثیر و اهمیتش در شعر و رمان مدرن فارسی هیچ تردیدی وجود ندارد، او همواره از آدمهای مخصوص این حوزه باقی خواهد ماند. کارگاههای شعر و داستان دکتر براهنی، مقالههای فراوانش دربارهی شعر در دههی چهل در مجلهی فردوسی و همینطور کتاب سهجلدی طلا در مس، نمونههای بارز تلاش مستمر براهنی بیرون متنهای ادبیاش و علاقه و توجه به نقد و نظر دربارهی ادبیات است، اما از همهی اینها مهمتر نوشتن مقالهای است که بیشتر مبناهای نظری و فکری دارد و آن هم مقالهی «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» اوست. او در آن مقالهی بلند سعی میکند شعر خود را قوامی نظری ببخشد و تفاوتش را با شاعران مهمی همچون نیما، شاملو، اخوان و فروغ بگوید و برخلاف رؤیایی سعی میکند برای مخاطب توضیح دهد که شعرش و پیشنهادهایش متفاوت از پیشنهادهای نیماست و پروژهی فکری و نوشتاریاش متفاوت از حرفهای نیماست.
از دههی چهل که بگذریم به شاعر دیگری میرسیم، که نامش از اواخر دههی پنجاه بیشتر شنیده میشد و در دههی هفتاد شهرت زیادی پیدا کرد و استقبال فراوانی بهخاطر شکل جدید در استفاده و رفتار او با زبان در شعرش شد. اوایل دههی پنجاه بود که، «موج ناب» از دل شهر مسجد سلیمان و با نامگذاری منوچهر آتشی در مجلهی تماشا توسط شاعران مسجد سلیمانی پیدا شد که یکیشان همان شاعر محبوب دههی هفتاد یعنی سیدعلی صالحی است. سید در میان موج نابیها در سال 56 جایزهی شعر فروغ را میگیرد و کمی بعدتر خودش را از باقی آنها جدا میکند و راه خودش را در شعر پیش میگیرد، دربارهی دلیل جداییاش میگوید: «حس میکردم همهی ما شاعران موج ناب داریم شبیه هم میشویم». سال 58 برای همیشه به تهران میآید و در سال 63 پیشنهاد تقطیع هموار و مدرن را بهجای تقطیع سنتی در نوشتن شعر میدهد، بهنظر میرسد از آن روزها به بعد است که سطربندی شعر فارسی مطابق پیشنهاد سیدعلی صالحی پیش میرود. اواسط دههی 60 «جنبش شعر گفتار» را معرفی میکند و اولین اشارههایش را در مجموعه شعر «مثلثات و اشراقها» میآورد، حرف او این است که سویهی تازهای از زبان را بررسی کند و به ویژگیها و ظرفیتهای دیگر زبان فارسی در شعر توجه نشان دهد، درواقع همان تلاشی که شاعران پیشتر از او یعنی رؤیایی در «شعر حجم» و براهنی در «شعر زبان» یا «زبانیت در شعر» انجام داده است، هرکدام از آنها سعی داشتهاند موضوع زبان را از زاویهی مشخصی برجسته سازند و پیشنهادها و تأکیدهایشان بیشتر از هر چیزی روی زبان بهعنوان اصلیترین جوهر شعر باشد، اینبار هم سیدعلی صالحی تأکیدش بر زبان است اما انگار از سمت دیگری به موضوع مینگرد و بیش از آنکه بخواهد زبان را در شعرها به نمایش و به رخ بکشد در جستوجوی یک آزادی پنهانی و مستتر زبان در شعر است و فرارفتن از استبداد زبان، عبور از کلمات شاعرانهی حکمکننده و درنهایت رسیدن به روزمرگیهای زبان فراتر از تکرار و همینطور توجه به پویایی و دینامیکبودن زبان در شعر. صالحی دربارهی ردپای شعر گفتار به گذشته برمیگردد و مینویسد: «از نیما تا دورهی نخست شعر گفتار، ما سیرههای لحنی و زبانی مختلفی را تجربه کردهایم که هیچکدام قادر به کشف غریزهی زبان و ترجمان حسی حروف نبود، ما از مخابرهی پنهان هوش اصوات و سپس فرکانس ِ غریزی ِ حروف غافل مانده بودیم، در پی ردپای این راز، تجارب کمرنگ و گذرایی را میتوان در خلال اشعار مولوی و حافظ جستوجو کرد، شعر گفتار که من بارشِ اصواتش را در اوراد و ادعیهی اوستایی دنبال کردهام، گویی از کهنترین خواب هزارههای مهآلود و از بطن آفرینش وهمناک به درآمده است تا در آغاز سومین هزاره، آوازهخوانان و خنیاگران فطری را بهسوی خویش بخواند.»
با شروع دههی 70 «شعر گفتار» مورد توجه بسیاری از شاعران قرار میگیرد و (این همان زمانی است که به شعر زبان مورد نظر رضا براهنی هم توجه نشان داده میشود) و گفتوگوهای زیادی پیرامون پیشنهادهای سیدعلی صالحی در شعر گفتار صورت میگیرد. توجه به استفاده از موسیقی و ریشههای صوتی کلمات، بخشی از حرفهای صالحی در شعر گفتار بوده است که او میان آنها و زبان کودکان، لهجههای بومی و قومی شباهت میبیند و بههمینترتیب سعی میکند به لایههای زیرین زبان توجه کند و روح زبان ِ تاریخی را سایهای همیشگی بر سر زبان پویا و زندهی مدرن امروزی بداند. البته صالحی در گفتههایش اشاره به این دارد که شعر گفتار، محقق شدن آرزوی نیماست، بهمعنای نزدیکشدن شعر به زبانِ طبیعی و طبیعتِ خالص زبان و پرهیز از کلام فاخر، پیچوتاب زبانی، بازیهای زبانی (زبانیتِ زبان)، بههمریختن نحو، تأکید بر هندسهی زبان و زینتیدیدن زبان در شعر. به نظر میرسد که پرهیز از این ویژگیها را میتوان دوریگزیدن از نگاه یا منعطفکردن نگاه شاعرانی مثل شاملو، رؤیایی و براهنی بهعنوان سه نمایندهی زبانی مهم در شعر معاصرمان دانست و در مقابل اگر بخواهیم الگو و نمونهی مناسب و نزدیکی برای تأکیدات شعر گفتار پیدا کنیم، شعر فروغ فرخزاد است. صالحی برای مثالآوردن از شاعران مدرن و معاصر خود از نیما یاری میگیرد و طبیعت زبان و زبان طبیعی شعر را در مرکز بحث خود قرار میدهد و فروغ فرخزاد را بهعنوان نمونهی مناسبی برای شرح و بسط شعر گفتار انتخاب میکند.
دربارهی جریان، موج و مانیفست بودن شعر گفتار، صالحی نوشته است: «شعر گفتار، نه موج است مثل موج نو یا موج ناب، و نه یک شاخه و شعبهی خاص در کنار دیگر جریانها، بلکه رخدادی است که مجموعه شعر مدرن پیشرو را از دورهی نیما تا به امروز دورزده است... شعر گفتار که خاستگاه آن به «شعر زبان» بازمیگردد اتفاقی تازه در سیر تطور و حیات شعر پیشروی ایران امروز است، کشف حجاب انقلابی است که استعاره و تصویر بیرونی و استبداد زبان آرکائیک را کنار زد و راه را برای بحران شعر نو، خاصه شعر سپید، هموار کرد. با این توضیحات میتوان تأکید بر نحوهی آزادانهی استفادهی زبان در شعر، فارغ از فخر ِکلام، تحمیل شعر بر زبان، پیچیدگی و اعوجاج نحوی را، مهمترین ویژگیهای شعر گفتار برشمرد و نزدیک دیدن زبان شعر را به زبان سادهی روزمره و گفتوگوی زندگی روزانه دید، چون اعتقاد شعر گفتار این است که اگر روحِ زبان در ذات شعر جاری شود و عشق و عاطفهی زبان در شعر به حرکت درآید، زایشهای زبانیِ خلاق هم بهوجود میآیند و ارتباط همگان با این نوع شعرها بیشتر است، چون مخاطبان، شاعر و شعر احساس نزدیکی و تعلق بیشتری با یکدیگر میکنند.
با مرور ویژگیهای شعر گفتار و استقبال در دههی 70 بر شعر سیدعلی صالحی و حرفهایش پیرامون شعر، و همینطور پیداشدن موضوعی تحت عنوان «شعر ساده» در دههی 80، در مقابل «شعر پیچیده یا نخبه»، این پرسش پیش میآید که آیا حرکتی که در دههی 80 با عنوان شعر ساده از آن یاد میشود، یکی از فرزندان شعر گفتار است و از دل چنین رویکردی به شعر متولد شده است؟ و همینطور موضوع دیگری که نباید از آن غافل شد توجه و تأکید هر سه نمونهی بالا به مسئلهی زبان در نوشتارها و گفتارهایشان است، زبان بهمثابهی مرکزیترین موضوع شعر، حتا صالحی شعر گفتار را زاییدهی شعر زبان میداند اما متفاوت از آنچه براهنی زبانیت در شعر مطرح کرده بود. با اینهمه تردیدی نداریم که به این متنهای اندک فارسی دربارهی شعروشاعری و مفاهیم نظری، میتوان ضعفها و انتقادات زیادی را نسبت داد اما بهدرستی همین حرفها در جریانهای موافق و مخالف هم هستند که بهمثابهی تلاشهای فکری واندیشهای، چراغ شعر مدرن فارسی را روشن نگاه میدارند.
*درکنار براهنی و رؤیایی در دههی 40 ، باید از اسماعیل نوریعلا و نوشتههایش درمورد شعر و برای شعر در مجلهی فردوسی، جزوه شعر و دو کتاب «صور و اسباب در شعر امروز» و «تئوری شعر: از موج نو تا شعر عشق» هم نام برد.
**کلیهی نقلقولها و نوشتههای منسوب به سیدعلی صالحی از کتاب «شعر در هر شرایطی» گفتوگوهای سیدعلی صالحی پیرامون شعر گفتار است.