سحرگاه جمعه ششم مرداد امسال، شاپور جورکش، در حالی در بیمارستان نمازی شیراز، آخرین دَمش را فرو خورد که کارهای نیمه‌تمامِ بسیاری داشت. عصر همان روز وقتی با سه‌چهار دوست به خانه‌اش رفتیم، پاکت‌های فیش‌برداری ـ در خصوص دو پروژه‌ی بزرگ تحقیقاتی‌اش مولوی و فردوسی ـ دور تا دور میز کارش روی دیوار چسبیده بود و دریغای ما را در اندوه کوچش دوچندان می‌کرد.
شاپور جورکش پیش از انقلاب مدرس زبان انگلیسی دانشگاه شیراز و سرپرست کمیته‌ی تئاتر آن دانشگاه بود و با آن‌که بعد از انقلاب، طعم اخراج و زندان را تجربه کرد و برای گذران زندگی مجبور به ده‌ها کار نکرده شد، اما هرگز در زمینه‌ی فرهنگ باز نایستاد. کتاب خرگوش و ستاره‌ها را برای کودکان نوشت. دو منظومه‌ی ماندگار هوش سبز و نام دیگر دوزخ را چاپ کرد. دو کتاب نقد پژوهشی مهم ـ زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت و بوطیقای شعر نو ـ را در خصوص هدایت و نیما به قفسه‌ی کتابخانه‌ها افزود. گروه ترجمه‌ی شیراز را بنیاد نهاد؛ اگرچه آن گروه بنا به دلایلی به اهداف والایی که داشت، نرسید. الغرض که تا آخرین نفس، زندگی‌اش را بی‌مزد و منت برای فرهنگ این سرزمین وقف کرد.
نقد بی‌پروای او بر شاملو، تحسین شاعر ملی و اهل ادبیات را برانگیخت. او از معدود منتقدانی بود که به‌سبب داشتن منظومه‌ی فکری و اعتقاد به نقد بومی هرگز مرعوب زرق‌و‌برق و بوق و کرنای رسانه‌ای نشد و با نگاهی تیز و نقدی روشمند، زیر نام‌هایی چون شفیعی کدکنی و براهنی و رؤیایی علامت سؤال بزرگی گذاشت و پرسید فکر نمی‌کنید در حال باز‌‌تولید همان عرفان کپک‌زده‌ای هستید که در ظاهر منتقد آنید؟! در کتاب خفیه‌نگاری در سرزمین آدم لتی‌ها‌ برایمان از خشونتی نوشت که لابه‌لای دیوان‌های به‌ظاهر عاشقانه‌ی خیلی از شاعرانمان استخوان‌های نازک زنانه را چون سرنوشت خودِ کتاب خردوخمیر می‌کند.
به ما آموخت که می‌شود با فرهیختگی و بی‌هراس پرده‌های تقدس را از صورت شاعری چون مولوی کنار زد و در هیجان سماع مستی‌آور و فریبایش دستش را رو کرد که تفکرات چون اویی که گاه در سفیدی سطرهایش پنهان شده، به چه وضعیت‌های ایستا و بازدارنده‌ای بینجامد یا حتی می‌شود زره دانش پوشید و شمشیر کلمات را از غلاف بیرون کشید و با رستم و خالقش، فردوسی، هماوردی داشت؛ حتی اگر تیر طعن و کین مریدسانان از در و دیوار ببارد.
تمرکز دو دهه‌ی آخر عمرش بر نقد و پژوهش البته شاید کم‌تر اجازه داد که بر شاعران اندکی که خود، آن‌ها را شاعران ژنی می‌خواند، یک تن افزون گردد.
وجه دیگر و شاید کم‌نظیر جورکش در مواجهه با جوان‌ترها بود. کم‌تر کسی را از نسل بعدش می‌شود سراغ گرفت که اثری برایش فرستاده یا خوانده باشد و از او حرف تازه‌ای نیاموخته باشد. هر چه که داشت، سخاوتمندانه به سر و روی اثر و صاحب اثر می‌پاشید؛ بی‌آن‌که قبای مراد و پیر و راهنما بپوشد. چه شاعران جوانی که در نبود مشاوران درست روحی و روانی یا حتی خانوادگی پیشش سفره‌ی دل نگشودند و چه جملات کوتاه اما کاربردی و از سر تجربه‌ی زیسته با آن‌ها نگفت و لابد موجب شد به قول خودش آمار تلفات ادبیات کم‌تر شود.
تشخیص او بر انسان و نوشته به یک میزان دقیق بود و به همان میزان فردی و خاص خودش. درست مثل تبارشناسی کهنه‌کار ریشه‌ی فکری متنی را افشا می‌کرد یا آبشخور کلامی و ذهنی انسانی که حرف‌هایی می‌زد خلاف باورهایش. خانه‌ی نه‌چندان مجللش کم‌تر خالی از مهمانان نام آشنای دیگر شهرها یا شیرازی‌ها می‌شد. عجبا که با حقوق معلمی همیشه انگار میز پذیرایی‌اش، هفت رنگ بود و اشتهاآور.
به‌گمانم شاپور جورکش، با آن احاطه‌ی سرسام‌آور بر فرهنگ و با آن نگاه غیرعاریتی و خاص، خود کتابی است که باید آرام‌آرام و از نو ورق زد.
برآنیم که با حلقه‌ی دوستان نزدیک و همسو به نوشته‌های پراکنده و نیمه‌تمامش سروسامانی دهیم تا بهتر این کتاب نیم‌خوانده یا گاه ناخوانده را آرام ورق زد و لذت برد و سنگی بر عمارت رو به گردباد فرهنگمان افزود... 

شاپور، کتابِ نیم‌خوانده

سحرگاه جمعه ششم مرداد امسال، شاپور جورکش، در حالی در بیمارستان نمازی شیراز، آخرین دَمش را فرو خورد که کارهای نیمه‌تمامِ بسیاری داشت. عصر همان روز وقتی با سه‌چهار دوست به خانه‌اش رفتیم، پاکت‌های فیش‌برداری ـ در خصوص دو پروژه‌ی بزرگ تحقیقاتی‌اش مولوی و فردوسی ـ دور تا دور میز کارش روی دیوار چسبیده بود و دریغای ما را در اندوه کوچش دوچندان می‌کرد.
شاپور جورکش پیش از انقلاب مدرس زبان انگلیسی دانشگاه شیراز و سرپرست کمیته‌ی تئاتر آن دانشگاه بود و با آن‌که بعد از انقلاب، طعم اخراج و زندان را تجربه کرد و برای گذران زندگی مجبور به ده‌ها کار نکرده شد، اما هرگز در زمینه‌ی فرهنگ باز نایستاد. کتاب خرگوش و ستاره‌ها را برای کودکان نوشت. دو منظومه‌ی ماندگار هوش سبز و نام دیگر دوزخ را چاپ کرد. دو کتاب نقد پژوهشی مهم ـ زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت و بوطیقای شعر نو ـ را در خصوص هدایت و نیما به قفسه‌ی کتابخانه‌ها افزود. گروه ترجمه‌ی شیراز را بنیاد نهاد؛ اگرچه آن گروه بنا به دلایلی به اهداف والایی که داشت، نرسید. الغرض که تا آخرین نفس، زندگی‌اش را بی‌مزد و منت برای فرهنگ این سرزمین وقف کرد.
نقد بی‌پروای او بر شاملو، تحسین شاعر ملی و اهل ادبیات را برانگیخت. او از معدود منتقدانی بود که به‌سبب داشتن منظومه‌ی فکری و اعتقاد به نقد بومی هرگز مرعوب زرق‌و‌برق و بوق و کرنای رسانه‌ای نشد و با نگاهی تیز و نقدی روشمند، زیر نام‌هایی چون شفیعی کدکنی و براهنی و رؤیایی علامت سؤال بزرگی گذاشت و پرسید فکر نمی‌کنید در حال باز‌‌تولید همان عرفان کپک‌زده‌ای هستید که در ظاهر منتقد آنید؟! در کتاب خفیه‌نگاری در سرزمین آدم لتی‌ها‌ برایمان از خشونتی نوشت که لابه‌لای دیوان‌های به‌ظاهر عاشقانه‌ی خیلی از شاعرانمان استخوان‌های نازک زنانه را چون سرنوشت خودِ کتاب خردوخمیر می‌کند.
به ما آموخت که می‌شود با فرهیختگی و بی‌هراس پرده‌های تقدس را از صورت شاعری چون مولوی کنار زد و در هیجان سماع مستی‌آور و فریبایش دستش را رو کرد که تفکرات چون اویی که گاه در سفیدی سطرهایش پنهان شده، به چه وضعیت‌های ایستا و بازدارنده‌ای بینجامد یا حتی می‌شود زره دانش پوشید و شمشیر کلمات را از غلاف بیرون کشید و با رستم و خالقش، فردوسی، هماوردی داشت؛ حتی اگر تیر طعن و کین مریدسانان از در و دیوار ببارد.
تمرکز دو دهه‌ی آخر عمرش بر نقد و پژوهش البته شاید کم‌تر اجازه داد که بر شاعران اندکی که خود، آن‌ها را شاعران ژنی می‌خواند، یک تن افزون گردد.
وجه دیگر و شاید کم‌نظیر جورکش در مواجهه با جوان‌ترها بود. کم‌تر کسی را از نسل بعدش می‌شود سراغ گرفت که اثری برایش فرستاده یا خوانده باشد و از او حرف تازه‌ای نیاموخته باشد. هر چه که داشت، سخاوتمندانه به سر و روی اثر و صاحب اثر می‌پاشید؛ بی‌آن‌که قبای مراد و پیر و راهنما بپوشد. چه شاعران جوانی که در نبود مشاوران درست روحی و روانی یا حتی خانوادگی پیشش سفره‌ی دل نگشودند و چه جملات کوتاه اما کاربردی و از سر تجربه‌ی زیسته با آن‌ها نگفت و لابد موجب شد به قول خودش آمار تلفات ادبیات کم‌تر شود.
تشخیص او بر انسان و نوشته به یک میزان دقیق بود و به همان میزان فردی و خاص خودش. درست مثل تبارشناسی کهنه‌کار ریشه‌ی فکری متنی را افشا می‌کرد یا آبشخور کلامی و ذهنی انسانی که حرف‌هایی می‌زد خلاف باورهایش. خانه‌ی نه‌چندان مجللش کم‌تر خالی از مهمانان نام آشنای دیگر شهرها یا شیرازی‌ها می‌شد. عجبا که با حقوق معلمی همیشه انگار میز پذیرایی‌اش، هفت رنگ بود و اشتهاآور.
به‌گمانم شاپور جورکش، با آن احاطه‌ی سرسام‌آور بر فرهنگ و با آن نگاه غیرعاریتی و خاص، خود کتابی است که باید آرام‌آرام و از نو ورق زد.
برآنیم که با حلقه‌ی دوستان نزدیک و همسو به نوشته‌های پراکنده و نیمه‌تمامش سروسامانی دهیم تا بهتر این کتاب نیم‌خوانده یا گاه ناخوانده را آرام ورق زد و لذت برد و سنگی بر عمارت رو به گردباد فرهنگمان افزود... 

تک نگاری

باد می‌گفت با باد

باد می‌گفت با باد

آنوشا نیک‌سرشت

شعرها

مقدم بر لی لی  در سرزمین رقص

مقدم بر لی لی در سرزمین رقص

امیر خان پرور

پس اگر ناپدید نمی‌شوم

پس اگر ناپدید نمی‌شوم

محمد انتظاری

هر چکامه تیغی برای خودزنی

هر چکامه تیغی برای خودزنی

شهریار کوراوند

 عشق صورتی کاهگلی دارد

عشق صورتی کاهگلی دارد

مهدی اکبری فر