از گپ با درخت نارنج
تا عطر سینهبند لیمو
در آویز مژههای آفتاب
خاطرهایست
که من از طبیعت خود دارم
در سرزمین علفهای هرز
شکفتگی زخمِ لبخند
منشأ ماه در صورت
شبِ گذشته از پاییز
آسمان من
خوشههای راه شیریِ یاس
و جاروی باد و
واپسین فریاد
در سرزمین علفهای هرز
چه میبرد ما را
در شیبِ تندِ وقت
به ویرانیِ نارنجها
لیموها؟
و کهکشانی یاس میان باد و
رود ِ چشمهایی که
پُل میشکند
ساعت بشمار
که از صبحِ بدرود
میافتد نبض من
و این خفگی
مدام حلقه میشود
در طناب دود
جایی که سیگار از انگشتانم کوتاه میآید
تا آه
در سرزمین علفهای هرز.