1
رشتهی کلام را، میکشند و کلاف میکنند
رشتهای که از دهانی بیرون پریده
در گوشی فرو رفته
و باز از دهانی دیگر بیرون زده است
لزج و چرک
آغشته به ذهن آدمی.
روزی که آبها
به دریای نخستین برمیگردند
روشن و شفاف
اما این درخشش
درخشش شاد آغاز نیست
درخشش اندوهگین آبها
که از سفری سخت بازگشتهاند
از سیلابها
فاضلابها
و چشمهای گریان
۲
آن ریشههای مخوف
که مثل دستهی مارها
قلب زمین را گزیدهاند
و روح دانهها را مکیدهاند
بیرون از تاریکی خاک
درختان اصیلی مینمایند.
خاکی که در آن
چیزی نمانده برای نهالها
مگر جرعهای.
یک جرعه دارند
و دو وسعت تشنه
نه جنگ را سیراب میکند
نه زندگی را