شاید بهتر بود تاریخ شعر فارسی در دوران پس از جنبش مشروطهخواهی از اواخر دوران صفویه، بیشتر مورد بررسی قرار میگرفت تا آنچه بهعنوان جهشهای مترقی شعر فارسی در دههی چهل و پنجاه میشناسیم با چهرهای گشادهتر رخ نمایان میکرد. از طرفی فراموش نمیکنیم که این جنبشها از نشریات ادواری با فروپاشی سانسور و آزادی مطبوعات پس از شهریور 1320 شکل گرفت و حلقههای اتصال برای نفسکشیدنهای پیدرپی را در نسل جوانی رقم زد که به دنبال کشف موقعیتهای تازه در هوای بکر شعر بودند. گام نیما پرصلابت بود اما نشریاتِ زودگذر آنچنان تاب تحمل این دگردیسیها را نداشتند و مطبوعات ادواری، یکی پس از دیگری پس از انتشار چند شماره، از شماره میافتادند. اما قابل انکار نیست که مطبوعات، چه در دوران مشروطیت و چه پس از آن نقش حیاتی در ظهور و تغییر شعر داشتند. البته مطبوعات بیشتر از اینکه توان ظهور و بنای جنبشهای مترقی دوران خود را داشته باشند، سکویی برای تابش «نامها» بودند و همین مَنِش، ماندگاری و یا شرح آن نامها را بهطور عمده ابتر و یا ناقص میگذاشت زیرا بیشتر از آنکه ارائهدهندهی ساختار تحولها و بنیادهای دگرگونی زمان خود باشند، در ذات خود نامگذار هستند و انتظار ساخت بناهای عظیم از آنها نمیرود. بنابراین همین نبضِ زننده در قلبِ بیتاب شاعران جوان دههی چهل و پنجاه میراثی است که از نیمای بزرگ به ارث رسیده است. چه رسانهی دربار و خانقاه باشد و چه مطبوعات گریزپای کوتاهعمر، هدف آن رخنه در میان مخاطب بوده است.
مجلهی «کبوتر صلح» و «خروس جنگی» با دو رویکرد و گرایش مختلف در دههی 30 در جنگ میان ایدئولوژی و هنر آوانگارد با یکدیگر بودند و تا «کبوتر صلح» به خود آمد و از انتشار شعر ابتهاج و شاهرودی و سیاوش کسرایی به شاملو رسید، در همان ابتدای دههی 30 تعطیل شد. سرنوشت «خروس جنگی» بهتر از کبوتر صلح نیست و پس از انتشار پنج شماره در سال 1329 تعطیل میشود و با نام «مجله کویر» با همان سبک و سیاق، در دو شماره دوباره انتشار مییابد و آن هم به تعطیلی کشیده میشود. با انتشار «پنجه خروس» در اواخر سال 1329، قلب نوگرایی و جرقههای ظهوری تازه ادامه مییابد. اما آنچه در بین این نبضهای شکسته اهمیت مییابد دورهی دوم مجلهی «خروس جنگی» است که جلیل ضیاپور و منوچهر شیبانی جای خود را به «هوشنگ ایرانی» میدهند و جیغ بنفش از حنجرهی خروس جنگی کشیده میشود که اگرچه همان سالها با بیمهری مورد تمسخر قرار میگیرد اما شاید بتوان گفت مهمترین مجلهی سرنوشتساز در دههی 30 همین دور دوم «خروس جنگی» بود و آنچه پایهگذاری کرد توجه و اهمیت به هنر غیرمتعهد بود. آنچه باور هوشنگ ایرانی را در خروس جنگی متبلور میکند عدم تعهد هنرمند به هرگونه تعهد در قبال خواستهای از پیش تعیینشده است. اگرچه تا به امروز آنچه که هوشنگ ایرانی پایهگذاری کرد و زمینهساز تحولهای جدی شعر بود، مورد ارزیابی و تبیین قرار نگرفته است اما در دههی چهل زمینهساز پیدایش شجاعت جوانان هنرمندی بود که درکِ دیگربودگی را در شعر پدید آورد. ما میدانیم که جنبش موج نو سینما در فرانسه در سال 1950 اتفاق میافتد، یعنی تقریباً در سال 1328 شمسی، همان سالهایی که جرقههای جدی تحول و لزوم پرشهای متفاوت حتی از پیشنهادهای نیمایی نیز حس میشود. جنبشی که در بین جامعهی هنرمندان و بهخصوص اهالی ادبیات ناشناخته نیست. زمانی که نشریات ادواری با رویکردی مترقی پا به عرصه میگذارند و در این جنبش که به بخشهای بسیار زیادی از دنیا کشانده شد، چه از لحاظ روایی و چه تصویری، نگاه نوگرایانهای به تصویر پیدا میکنند. دیگر ابتدای و انتها شکلدهندهی ساختار تصویر نبود و برشی از یک تصویر کافی بود تا روایتکنندهی فضایی باز شود. در واقع دنیا به درکی از لزوم دگرگونی در نگاه رسیده بود و هنر ادبیات در فرهنگ ما نیز لزوم این تحول را حس کرده بود.
در ابتدای دههی چهل مجلاتی مانند «آرش»، «اندیشه و هنر»، «آناهیتا» و ... منتشر میشوند که اگرچه مانند نشریات ادواری پیش از خود زمزمههای ترقی را در ذهن خود میپرورانند، اما به گرد پای خروس جنگی مدرن نمیرسند. تا اینکه کتاب «طرح» از احمدرضا احمدی در سال 1341 منتشر و سرآغاز پیدایش شعر موج نو در ایران میشود. اگرچه سهراب سپهری به خصوص «لولو شیشهها» را نباید در ظهور جدی شهر تصویری نادیده گرفت. به این سطرهای لولوی شیشهها دوباره مینگرم:
ترا در همه شبهای تنهایی
توی همه شیشهها دیدهام.
مادر مرا میترساند:
لولو پشت شیشههاست!
و من توی شیشهها ترا میدیدم.
لولوی سرگردان!
پیش آ،
بیا در سایههامان بخزیم.
پیش از اینکه سهراب در سومین سطر بحث ترس را به میان آورد، همان دو سطر اول تصویر ترسناکی از هولی عظیم به نمایش میگذارد و این آدابی جاری خواهد شد بر پیکرهی شعر دههی چهل! در ادامه مایل هستم این تصویر کودکانهای را که شعر لولوی شیشهها از سهراب در راستای پیشنهادهای هوشنگ ایرانی مینویسد با این سطرها که بخشی از یکی از بهترین شعرهای هوشنگ ایرانی است، از نظر تصویری مقایسه کنم:
اگر روزي آن غار فرو ريزد
به کجا پناه خواهند برد؟
به کجا پناه خواهند برد؟
اين مردمکهاي خونآلود
تارهاي حياتشان را بر کدام گور، گوشه خواهند بست؟
آرام باش شطِ دوردست
آرام باش.
تو هنوز چشمان بيحرکت و مضطربِ آن ماهي کوچک را
از دست ندادهاي
انبانت را باز کن
ببين
آنها هنوز نگراناند
آرام باش شطِ دور دست...
در هر دو برش شعر یک تصویر حاکم است: ترس! و تأکید بر شجاعت رویارویی.
اما باید اعتراف کرد آن کس که به پیشنهادهای هوشنگ ایرانی وفادارتر بود، احمدرضا احمدی در آن سالها بود که آغاز شعرش از غوغای هوشنگ ایرانی حاصل شده بود و شعر احمدرضا احمدی فرزند بدون شک پیشنهادهای هوشنگ ایرانی است که برخلاف خود هوشنگ ایرانی که نابهجا و در زمان نامناسب به دنیا آمده بود، بهموقع و بههنگام متولد شد. سهراب غرق در عرفان و ذن شد اما احمدرضا غرق در تصویر؛ در ایدهی هوشنگ ایرانی نه نگاه طبیعتگرایانهی نیما هست و نه آرمانخواهیها و تلاشهایی برای جنبشهای سیاسی و اجتماعی دیگر شاعران. پیش از آنکه بیشتر به شعر احمدرضا احمدی بپردازیم لازم است از «جُنگ طُرفه» نیز غافل نشویم. اولین شماره از جنگ طرفه در سال 1343 منتشر میشود و بیشتر به نامهای جوان با رویکردی نوگرایانهتر میپردازد. جنگ طرفه پس از انتشار کتاب طرح، اولین جنگی است که با گرایش به موج نو منتشر میشود. در شمارهی دو آن که در آبان 1343 منتشر شد شاعرانی مانند بیژن الهی، سیروس آتابای و مروا معرفی شدند. مروا و بیژن الهی توسط فریدون رهنما به مجلهی شماره دو معرفی شدند و نام موج نو را بر سبک شعری احمدرضا احمدی، فریدون رهنما گذاشت (در گفتوگویی در شمارهی 887 یکشنبه 25 تیر 1346 در نشریهی «بازار شماره ویژه هنر و ادبیات» بین سپانلو، احمدی، نوری علا که با نام پیام در آن گفتوگو حضور دارد، اصلانی، طاهباز و آزاد حضور دارند، پیام میگوید:... اسمش را میگذارم موج نو و پای آن هم میایستم...). سرنوشت جُنگ طُرفه نیز مانند اکثریت مجلههای ادواری آن زمان بهسرعت به خاموشی گرایید و در سال 1345 انتشارات ُطرفه جنگی دیگر به نام «جزوه شعر» منتشر کرد. اما بگذریم از این تاریخ بی مسئله!
اما چرا شعر احمدرضا احمدی را بهخصوص در دههی چهل فرزند پیشنهادهای شعری هوشنگ ایرانی میدانم؟ آنچه بهعنوان بنیاد درونی هوشنگ ایرانی درک میکنم این موضوع است که هوشنگ ایرانی زیبایی را کشفشدنی میداند و نه ساختنی و در شعر احمدرضا احمدی نیز این نگاه بهروشنی قابل تابش است. احمدرضا نهتنها مثل هوشنگ ایرانی بسیار شجاع بلکه همچنین بسیار مدرن بود اما همچنان تأکید میکنم به زعم من احمدرضا احمدی در زمان مناسبتری به دنیای شعر آمد. او از جلد کتاب طرح، خلاقیت خود را به نمایش میگذارد و نوعی شعر تجسمی را ارائه میدهد. البته پیش از احمدرضا احمدی در دههی سی و حتی بسیار پیشتر (رشیدالدین وطواط در سدهی ششم هجری) شعر تجسمی (کانکریت) در ادبیات فارسی وجود داشته است اما در جریان موج نو احمدرضاست که از ظرفیتهای ظاهری زبان نیز بهره میگیرد و موج نو را با کتاب طرح و با بهرهگیری از تصویرسازی شروع میکند.
نباید فراموش کنیم که این نوگرایی در ابتدای دههی 40 توسط احمدرضا رخ داده است (ما میدانیم که پیش از احمدرضا شعر تجسمی نیز بوده است اما در جریان شعر دههی چهل او را میتوان اولین معرفی کرد) و پس از آن در شعر بهرام اردبیلی (به هم پیوستن تا رهایی برای آنکه آواز بخوانی) و جزوهی شعر رفتارهایی از این دست میتوان یافت. این رویکرد احمدرضا همیشگی نبود اما با امکانی که شعر تجسمی برایش ایجاد کرد، ساخت و ساحت فضاسازیهای شعر را شکیلتر کرد. حتی در نثرهای احمدرضا میتوان تأثیر این فضاسازی و بُعدبندی را دریافت. این فضاسازی بنیاد و پایههای شعر دیگر و حجم را تشکیل میدهد. شاید اغراق نباشد اگر بگویم نقش احمدرضا در شکلگیری شعر دههی چهل و حتی پنجاه بسیار بیش از آنچه تا به امروز گفته شده است خواهد بود و تأثیراتی که احمدرضایِ شروعکننده بر ادامهدهندگان داشت، بسیار جدیتر از آن چیزی است که تا امروز دیده شده است و برای بسیاری از شاعران هموارکننده بوده است که در ادامه به مقایسهی آنها خواهم پرداخت. یکی از مهمترین ویژگیهایی که در شعر پس از جنبش خروس جنگی سری دوم و بهخصوص هوشنگ ایرانی نمود پیدا کرد و در لولوی سهراب سپهری یا در کتاب طرح احمدرضا احمدی وجود دارد، این است که با منطق بینایی خود و با تصویری که از جهان میبینند، پاسخ مخاطبان خود را میدهند نه با منطقهایی حاکم بر سالهایِ رویهی شعر. شاید برای همین باشد که نوریعلا معتقد است: «خوانندهی او هنوز به این جهان معتاد نشده، آن را نمیشناسد و حوادثی را که در آن رخ میدهد نمیپذیرد و باور نمیکند». بهطورکلی درک صریح و شناخت شعر احمدرضا بهخصوص در دههی چهل میتواند بسیاری از ویژگیها و جنبههای شعر دههی چهل و پنجاه را مشخص کند. مهرداد صمدی در مقالهای که در شمارهی دو جنگ طرفه دربارهی شعر احمدی مینویسد اصرار میکند که شعر او که در واقع شعر موج نو است، به خلق تصاویر قابل لمس دست میزند و بهعبارتی دیگر شعر را به حرکت میاندازد: «این نوع بیان، سمبولیک، به معنای خاص کلمه، نیست ... هیچیک از اشیاءء شعر مظهر چیزی یا کیفیت بخصوصی نیست، بلکه این اشیاء وسایل بیانند و ارزش مظهری آنان بسته به «بیان شدنی» با هر بیت عوض میشود...» بهطور مثال به این سطرها از کتاب طرح احمدرضا احمدی دقت کنید:
دانههای برف از شرم بر ما آب میشوند
نفسهای آب از غرور ما یخ میبندند
سنگها بر سماجت ما رشک میبرند
باد در دژِ ما شکوفههای جوان را قربانی کرده است
دریا در بدرقه ما دهان کفآلود کرده است
ماه بر فردای ما بسیجِ ستارگان را نوید داده است.
اما...
خوشههای گندم- در شک- نجوا میکنند.
ما کولهبار بر زمین نمیگذاریم تا بر خورشید پنجه بساییم.
و باد زمزمه میکند: «خورشید گروگان ابرهای فرداست».
در تمام این سطرها ذات هر واژه بهطور مجزا تصویرگری میکند. آبشدن دانهی برف همان شرم است! یعنی شرم همان نقشی را دارد که دانهی برف دارد!
احمدرضا شروعکنندهی بسیار خوبی بود و نمیتوانم انکار کنم که تأثیر بسیار زیادی بر دیگر شاعران دههی چهل گذاشت. تقریباً مهمترین چهرههای موج نو دههی چهل متأثر از شروعکنندهی شعر موج نو یعنی احمدرضا هستند. اما برخی از آنها را بسیار نزدیکتر میبینم و احمدرضا نهتنها با شعرها و مصاحبههایی که ترتیب میدهد، بلکه با نقش مهمی که در انتشار جزوهی شعر دارد، حلقههای منفردی از شاعران را به یکدیگر متصل میکند و جریان موج نو را بیشتر شکل میدهد. شاعران بسیار زیادی مانند شهرام شاهرختاش، ایرج کیانی، عظیم خلیلی، شاهرخ صفایی، و... در دههی چهل متأثر از احمدرضا هستند اما در این میان پیشنهادهای بهارثرسیده و بارورشدهی هوشنگ ایرانی توسط احمدرضا را در برخی از آن شاعران دههی چهل بسیار نزدیکتر به احمدی میبینم، بهطور مثال هوتن نجات و م. نوفل. هوتن نجات نهتنها یکی از بهترینهای موج نو در دههی چهل است بلکه میتوان او را بهعنوان یکی از بهترینهای جنبشهای پس از خروس جنگی دانست. بهطور مثال سطرهایی از م. نوفل و هوتن نجات را در مقایسه با احمدرضا در ادامه ارائه میدهم:
تا که از خاکساریام
گل و گیاه میروید
من سهمی از بهاران دارم!
وقت پیدایی بنفشه
بیگدار به کوچه میزنم
تا چراغ رخسارم روشن گردد
زیر باران بهار (م. نوفل مجله فردوسی، 1346)
*
انسان رحمت را با آب تقسیم میکند
انسان با خواندن اندیشههای آب تجربه مییابد
و درخت را در تنهاییی آب باقی میگذارد. (هوتن نجات، جزوه شعر شماره ده و یازده 1345)
*
شیپورهای متأسف
اندام ما را
تا پاییز
تشییع میکرد
ما جنازهی خویش را به پاییز میبردیم
پاییز جنازهی ما را بر زمین نهاد
و به تماشا رفت (احمدرضا احمدی، وقت خوب مصائب 1347)
شعر احمدرضا احمدی، ریشههای آذرخش شعر دههی چهل است.