اما ترافیک تردد گوزنها به سوی ماه
زیاد بود
و قاتی شده بود با
رانندگیِ بی قانون مردههای سرخپوست
که
هر مسیری را با استعاره ای از حیوان و ستاره
بوقی ممتد میزدند
و این باعث میشد ما
به پشت درها نرسیم
و نتوانیم از پس بحران چند سیل نیموجبی
یا یکی دوجین ارتعاش قهوهای پوست زمین برآییم
اما اسب از سربالایی بالا نمیرفت
کشیده بود کنار خیابان و
مثل یک جنتلمن چرخهای خود را روغنکاری میکرد
همان وقت زنی هم پا داده بود به لفظ نازنین رومانتیسم و
می گفت: «تنها دگراندیش منم که متأسفم پرنده زیباست!»
اما پاراجی گردن گرفته بود به تنهی درخت و گفته بود
همین تنش مثل علف سرخ کرده بمیرد
اگر او به الزام کج کردن مدار زمین رأی داده باشد
بله! کسی باور نکرده بود ولی
اما زندانی فهمیده بود هر چه دیوارهای اطرافش بالا می رود
از به میمنت به میمنت است
شیک و براق و سواکرده شده آبدار
مؤید به فتوای دهان قاطع با چند چروک ریز اطراف لبهایش
و هم مؤید از لابهلای تاریخ بیهقی از نوع جیبی با کاغذی کاهی
اوه! ناشرش هنوز امیری بود که به خاطر داشتن یک ارابه کبیر بود
اما ابرها جایی نمیرفتند و با بادها
سر آسمان شکایت بازیهای بسیار داشتند
آن هم در روزهایی که در و دیوار شهر پر بود
از آگهیهای گم شدن کودکی با مشخصات زیر
پیرمردی با مشخصات زیر
کارگری با مشخصات زیر
زنی جوان با مشخصات زیر
تبعیدیای با مشخصات زیر
گوشهی آسمانی با مشخصات زیر
سال کبیسهای با مشخصات زیر...
و مژدگانی پیدا شدن همهی آنها این جملهی درشت بود:
«شهروند خوشقلب! شما برندهی شرکت در مراسم خیره شدن به گوسالهی سخنگو شدید!»
اما تنها اما که نبود
ولی هم بود به او «آق ولی» می گفتند
لیکن هم بود مثل لکلک کج راه می رفت
لاکن هم بود من ندیدم کدام لاک را به کدام ناخنش میزد
که بعضیها خوششان میآمد
اما ...
باز هم بگویم؟
اینها بود که من نرسیدم بدانم
تو کجا گم و گور شدهای
تو
ای من عاشق دلخستهات در
روز و شب این دوران مدرن صورتی رنگ