تیجهات به دفتر زمانه ثبت میشود
اگر به ننگ میرسد و گر به نام میکشد
زندهیاد حسین منزوی (م. 1383)، در سال 1350، در بیستوپنجسالگی، با انتشار حنجرهی زخمی تغزل معرف فضای تازهای در غزل شد، این اثر با دریافت اولین جایزهی ادبی فروغ فرخزاد، ظهور شاعری خوشذوق را نوید داد. در دههای که شاعران نوپرداز به قالبهای آزاد روی آورده بودند، این کارِ منزوی کارستان بود. پیش از این، نخستین غزلی که از منزوی چاپ شده بود (لبت صریحترین آیهی شکوفاییست...) در مجلهی فردوسی، 1347، حالوهوایی تازه داشت و مورد استقبال فراوانی واقع شد. او در مقدمهی «از خاموشیها و فراموشیها»، بهدرستی گفته است که «شعر اگر قادر باشد خود از خود دفاع خواهد کرد و خواهد ماند و اگر نه، از گردونه بیرون خواهد افتاد و از یادها خواهد رفت». چه شعر نیما باشد در دورهی سنتیگویان، چه قالب سنتی باشد در اوج امواج شعر نو. وی از همان ابتدا جای خود را بین شاعران نوگرای آن دوره تثبیت کرد. هنگامی که از زندهیاد سیمین بهبهانی، در سال 1355، در مصاحبهی «عصر ما دوران تجدید حیات غزل است» دربارهی شعرای نوآور عرصهی غزل پرسیده میشود، میگوید در صدر این شاعران از منزوی نام میبرم (به نقل از یاد بعضی نفرات: 591).
2
زندگی با تو چه کرد؟ ای عاشقِ شاعر مگر
کآن دلِ پُرآرزو از آرزو بیزار شد!
منزوی بیش و پیش از آنکه شاعر باشد، عاشق و نگران است؛ عاشق و نگران انسان، نگران نرسیدنها و حسرتها. عشق کلیدواژهی اصلی غزلهای منزوی است. زندهیاد منوچهر آتشی شاعر و شعرپژوه معاصر دربارهی منزوی نوشته است: «همیشه عاشق» لقبی است که اغلب بهدنبال «شاعری» او آوردهام. این «عاشقی» مثل چشمهای است که از گوشهای از وجود او میجوشد و به تطهیر و تصفیهی جان و جمال و امحای بدیهای حیات او موج میزند («شوکران و شکر»: 28). منزوی در جایی میگوید: «عشق مطلق نیست. پس تعاریفش هم مطلق نیست. عاشقی که در قرن حاضر زندگی میکند با عاشقی که در قرنهای اولیه زندگی میکرده عشقشان متفاوت است، خصیصهی اصلی عاشق امروز نگرانیاش است.» (نشریهی ابرار، 1383، 14 خرداد).
به کبرِ شعر مبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساریِ دل بین که سر نهاده به پایت!
3
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
تا به عمری نتوان دست در آثارش برد!
دوست همیشهاش بهمن زدوار گفته است: «هر کدام از غزلهای او دارای شأن نزول بود. یک اتفاق، اتفاقی که بیرون از ذهن حسین میافتد، یک شوک که شاعر را دیوانه میکند و تا نگوید آرام نمیگیرد، غذا نمیخورد، نمیخوابد و هر نمیِ دیگر» (از ترانه و تندر، 492).
منزوی معتقد است: «شما نمیتوانید شاعر بزرگی باشید و در کنارش مثلاً وزیر خوبی باشید، بانکدار خوبی باشید، حتی به نظر من نمیشود در کنار این [شاعری] یک معلم خوب، یک شوهر خوب، یک پدر خوب باشید.» (نشریهی سوره، 1382، ش 2). از علاقهی منزوی به نیما پیداست که این سخن نیما را سرلوحهی شاعریاش قرار داده بود که «باید نطفه گرفت، مثل زنها آبستن شد، تحمل کرد، مهیا بود و زایید». (دربارهی هنر و شعر و شاعری: 21).
منزوی تنها رسالت و تعهدش را شعر میدانست.او سرشار از گفتن ناگفتهها بود و در پاسخِ گروهی که میگویند در غزل هر چه حرف بوده، حافظ و سعدی و... زدهاند و دیگر حرفی نمانده است، میگوید: «اینطور نیست و خیلی حرفهاست که حافظ و سعدی نگفتهاند چرا که خیلی مسائل وجود دارد که حافظ و سعدی لمس نکردهاند. من میگویم عشق یک مسئلهی روزمره نیست. عشق یک همیشه است. ولی اضافه میکنم که عشق من و شما که با منید با عشق حافظ فرقهای بسیاری دارد. مگر نه اینکه زمانهی ما با زمانهی حافظ فرقهای بسیاری دارد؟ و عاشق زمانهی ما و معشوق زمانهی ما نیز؟! ناچار طعم غزل من و شما با طعم غزل شاعر قرن هفتم و نهم و دوازدهم فرق بسیار خواهد داشت و اگر نداشته باشد، معلوم است که من و شما انسان زمانهی خود نیستیم.» (شوکران و شکر: 19). عمران صلاحی یکی دیگر از دوستان نزدیک شاعر در مقالهی «پیادهروهای قدیمی» گفته است: «منزوی هر شعری که میگفت مصداق عینی داشت. پشت هر شعر او عشقی پنهان است.» (همشهری، 20 اردیبهشت 1385).
در عاشقانههایی از این دست حتماً خاطرهای نهفتهاست:
عشق من اگر تقویم بیست سال پس میرفت
میشد این مزاحم را از میانه بردارم
در بخش اعظمی از غزلهای گوناگونش رد پای معشوقی ازدسترفته مشهود است:
خاکِ بارانخورده آغشتهاست با بوی تنت
باد بوی آشنا میآورَد از مدفنت
و گاه از اندوه جامعه میسراید تا اندیشهی اجتماعی و نوعدوستیاش را عینیت بدهد. عشق او منحصراً فردی نیست و آمیخته است به اشکها و لبخندها، شادیها و غمها، شکستها و پیروزیها که تک تک افراد جامعه آنها را تجربه کردهاند. بهقول خودش در مقدمهی از خاموشیها و فراموشیها: «اگر مصراعی، بیتی، غزلی، خلاصه شعری توانست دلتان را به مهر و عشق و دوستی بلرزاند مرا به یاد آورید که عمری به خاطر مهربانی و دوستداری فریاد زدهام.»
با ما شبی نبود که در خون سفر نکرد
این خانه بیهراس شبی را سحر نکرد
چون موریانه بیشه ما را ز ریشه خورد
کاری که کرد تفرقه با ما تبر نکرد
منزوی خوب این نکته را درک کرده بود که عرضهی موزونِ تکراری یک مطلب، شعر نیست؛ بلکه زندهکردن آن مطلب مهم است.
4
فرشته عشق نداند، به آسمان چه روم؟
برای من تو و عشقِ زمینیات زیباست
تناسب تصویر و محتوا، تصویرپردازی خیالانگیز در کنار زبان ساده و اصطلاحات امروزی درعاشقانههای منزوی مخاطب را با خود همراه میکند تا به روایت شاعرانهی شاعر دل ببازد و تا انتهای قصهاش با او همراه و همدل شود، بهویژه وقتی از معشوق، آن وجه عرفانی و کبریاییاش گرفته میشود:
باران گریه بود که رفتی و آفتاب
دم درکشید و صد پل رنگینکمان شکست
یا:
خورشید من برای تو یک ذره شد دلم
چندان که در هوای تو از خاک بگسلم
5
دیگر برای دمزدن از عشق
باید زبانی دیگر اندیشید...
صراحت گفتار او در بیان اندیشهها، شعرش را تقریباً عاری از معما و پیچیدگی کرده، یعنی آنطور که برخی شاعران زمانه گاه برای ابراز عقایدشان دربارهی مسائل دچار خودسانسوری میشوند و شعرشان را پیچیده بیان میکنند، شعر منزوی چنین به نظر نمیرسد. اصطلاحات عامیانه، روانی و سادگی معنا و زبان و صمیمیتِ فضا در شعرهای کمتصویر و گفتاریِ منزوی هم بهخوبی آشکار است.
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار، بلایت به جان من!
یا:
«دلم گرفته برایت» زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت
6
دریا نبودم اما طوفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود
منزوی همانطور که کلیدواژهی عشق را بسیار به کار برده و ردیف برخی غزلهایش مزین به عشق است، خویشتنِ خویش را هم فراموش نکرده و سهم مهمی برای خودش قایل است:
دوباره راه غنا میزند ترانهی من
دوباره میشکفد شعر عاشقانهی من
7
وقتی که رودش زاد و کوهش پرورش داد
طفلِ هنر را چاره جز نیماشدن نیست
منزوی در قالبهای متنوعی طبعآزمایی کرد و این یعنی طبع جویا و سرکشی داشت و محتوای اندیشهاش را در هر قالبی که مناسب مییافت، ارائه میداد؛ اما در غزل بیش از هر قالبی شعر نوشت و در تحول این قالب شعری، سهم زیادی داشت. به ترکی هم شعر دارد؛ ترانه، اندکی دوبیتی، چند رباعی، چهارپاره، مثنوی و مخمس هم نوشته است. غیر از قوالب سنتی، شعر نیمایی و بیوزن هم دارد. در مقدمهی شوکران و شکر در تأثیرپذیری از نیما معتقد است: «پذیرفتن نیما به این معنی نیست که شاعر خود را مقید کند که فقط در قالب نیمایی شعر بنویسد... اگر هنوز بشود حرف یا حرفهایی را در همان قالبهای سنتی زد [آیا باید] باز هم با لجبازی و سرسختی فقط به شعر نیمایی روی آورد؟!»
دوباره میکشد سر، آتش از خاکستر شعرم
که من هم در غزل از جوجهققنوسانِ نیمایم
این ارادات منزوی به نیما را در زمینههای مختلف میتوان ردیابی کرد. مثلاً بهرهگیری از امکانات زبانی شعر نیمایی بهویژه در تکنیکِ صفت متقدم:
کاشکی میشد بدانی «جاریِ عشقت» مرا
میکشاند سوی برکه یا به دریا میبرد
یا:
روشنانِ چشمهایت کو زن شیرین من؟!
در قیاس با:
پایان این شب/ چیزی به غیر روشنِ روزِ سفید نیست. (نیما، «اندوهناکِ شب»)؛ گفتوگو از پاک و ناپاک است/ و کم و بیش زلالِ آب وآیینه (اخوان، «هستن»)؛ تمام خالیِ تاریک شب را از سرودی گرم آکندم (شاملو، «هوای تازه»).
8
جانم پر از سرودیست کز چنگ تو تراود
ای شور، ای ترنم، ای شعر، ای ترانه!
منزوی در مقدمهی از شوکران و شکر میگوید که در 1345 تا 1347 به چند تجربهی وزنِ کمکاربرد و تازه رسیده که نامطبوع و غیرمتعارف بودهاند. سپس از صرافتش افتاده و به همان وزنهای رایج و گهگاه وزن نادر و نو اما مطبوع، غزل سروده: «چه اصراری است که اسب رام و آزموده را کنار بگذاریم و زین بر توسن لگدزنی بزنیم که تنها مزیتش در این است که قبلاً کسی از آن سواری نگرفته؟!» (از شوکران و شکر: 25 و 26). پس از حل مسئلهاش با وزن، اساساً چون منزوی معتقد به حفظ محور عمودی هم هست، از ردیف تصنعی هم دوری جسته و بیشتر قافیهپردازی کرده، زیرا ردیفْ کمند سمند غزل را تنگتر میکند. شاعر با این رعایت تعادل در نوجویی وزنی، وزن را نباخته و در زمین غزل فاتحانه تاخته.
چند شعر منزوی در وزن تازه که پیشنهادهای نویی به غزلسرایان است، بهویژه تکنیکِ افزودنِ رکن یا هجا به وزنهای باسابقه:
زنی که صاعقهوار آنک ردای شعله به تن دارد (مفاعلن فعلاتن فع)
یا:
ای برگذشته ز ملموس، ای داستانی (مفعول چهار بار + فعلن)
یا:
ای عشق ما با تو از وادی جادوان هم گذشتیم (مفعول پنج بار + فعلن)
یا:
دست و رو در آب جو تر کردنم گیرم ز ناچاریست (فاعلاتن چهار بار + فع)
با این حال، باید گفت که اغلب شعرهای منزوی بر همان اوزانِ متعارفند.
9
خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن
تا به گرد گردنم پیچد عصایم مار شد!
یکی دیگر از ویژگیهای پررنگ غزل منزوی بهرهگیری نو از تلمیح است. استفادهی ابزاریِ صرف از بدیع، کافی نیست؛ کارِ نو کردن در صنایعِ سنتی هنر است. مثلاً کاربرد پارادوکس در جهان شعریِ بیدل با شاعران دیگر متفاوت است. منزوی در استفاده از تلمیح، شیرهی جان کلام را میگیرد و فقط به آوردن تلمیح اکتفا نمیکند. با آن بازی میکند، آن را مشبه میگیرد، زندهاش میکند، آن را اینزمانی میکند و... برخورد شاعر را با چند تلمیح ببینیم:
لیلا دوباره قسمت ابنالسلام شد!
یا:
بهجای فرق خود بر ریشه خسرو زنم تیشه
که نسل دیگری عاشقتری از اصل فرهادم
یا:
چون بره میچرید بهشت همیشه را
آدم اگر که کار به کار خدا نداشت
شاید حسد به خاطر حوا دلیل بود
ابلیس اگر که سجده به آدم روا نداشت
گاه آن را دستمایه روایت قرار میدهد مثلاً در این بیت مخاطب را میبرد به ماجرای پادشاه و کنیزک مثنوی:
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
یا:
چون مرگ میکشید کمان، تیر سرنوشت
بر چشم و پشت و پاشنه یکسان خطا نداشت
که اشاره به نقطهضعف رویینتنان تاریخ، اسفندیار و زیگفرید و آشیل دارد.
گاه به شکل نمادین، آن را استعاره و کنایه میگیرد:
هزار رستم و سهراب مردهاند و هنوز
دریغ میکند از نوشدارویی، کاووس
کدام غار مرا میدهد پناه اکنون
که هست جمله جهان زیر حکم دقیانوس
و مهمتر از همه، گاه تلمیحات دینی و ملی را در هم میآمیزد:
نه یوسفم، نه سیاوش، به نفْس کشتن و پرهیز
یا:
در چشمهای شعلهورت میسوخت آن آتش بزرگ که پیش از تو
باغ گل صبوریِ ابراهیم، داغ دل صفای سیاوش بود
10
به جملهی دلِ من، مسندالیه: «آن زن»
و «است» رابطه و «باشکوه» مسند بود
از نکات دیگری که در غزل منزوی مشهود است علاقهی نسبیاش به دوزبازی با نحو و ارتباط واژگانی و حتی صنعت حرفگرایی است:
زنی که آمدنش مثل «آ»ی آمدنش
رهایی نفَس از حبسهای ممتد بود
یا:
«با»ی بهشت تو را نقطهی برزخ نوشت
بین زنخدان و زلف، خال سیاسوخته!
یا:
میکَنم الفبا را روی لوح سنگی
«واو» مثل ویرانی، «دال» مثل دلتنگی
و گاه کلمهی نو میسازد:
دو چشم داشت، دو سبزآبیِ بلاتکلیف
که بر دوراهیِ «دریاچمن» مردد بود
یا:
مخروط واژگونه «خشماخون»
معراج آخرین تو هم خوش بود
تتابع اضافات و تنسیقالصفات هم از ویژگیهای سبکی غزل منزوی است؛ به تحقیقِ مریم جعفری آذرمانی در کتاب معنای دیگر، این ترکیبها دارای مفاهیمی مثل تکریم و القای اندوه و شادی و استیصال و تحقیر و... هستند.
ای سرو جانگرفته باغ کتابها
خاتون غرفههای نگارین خوابها
11
ظلمت صریح با تو سخن گفت پس تو هم
از شب به «استعاره» و ایما سخن مگو
بدیهی است که هر شاعری به وسع خود از صنایع بدیعی هم بهره میگیرد. البته افراط در صنعتگری هم بزک اضافی است و از سویی هم ناآراستگیْ شعر را بیروح جلوه میدهد. منزوی در مراعاتالنظیر، تکرار و تضاد و جناس و سجع و تناقض و نمادگرایی و دیگر فنون ادبی، جانب تعادل را نگه میدارد اما در بیان تشبیه و استعاره و تشخیص جولان میدهد.
در آسمانهی دریای دیدگان تو، شرم
گشودهبالتر از مرغکان دریاییست
یا:
بعد از تو کوچه بیتپش و سوتوکور ماند
سوگت به چشم پنجرهها خاک غم نشاند
بعد از تو ای ستون توانای سرنگون
آوار خستگی کمر خانه را شکاند
این چند نمونه عدول از هنجارِ توأم با کشف شاعرانه را هم بخوانیم:
روی هر چه میخواهم سایهی تو افتادهست
یعنی اینکه «یک سودا با هزار سر» دارم!
یا:
میخواست بال و پر زدن از «خویشتن»، قفس
چندان که «تن» رهاشدن از «خویش» و جانشدن!
یا:
من و تو آن دو خطیم آری، موازیانِ بهناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
منابع:
بهبهانی، سیمین، یاد بعضی نفرات، نشر البرز، 1378.
جعفری آذرمانی، مریم، معنای دیگر، ، نشر فصل پنجم، 1394.
فیروزیان، مهدی، از ترانه و تندر، ، نشر سخن، 1390.
منزوی، حسین، مجموعه اشعار حسین منزوی، نشر آفرینش و نگاه، 1388.
منزوی، حسین، از شوکران و شکر، نشر آفرینش، 1385.
منزوی، حسین،از خاموشیها و فراموشیها، نشر مهدیس، 1381.
نشریهی ابرار، ۱۴ خرداد، ۱۳۸۳.
نشریهی سوره، خرداد و تیر، شمارهی۲، 1382.
نشریهی همشهری، ۲۰ اردیبهشت، 1385.
یوشیج، نیما، دربارهی هنر و شعر و شاعری، نشر دفترهای زمانه، 1368.