شبان روزان ماه اوت را در الکل حل کردیم
یله در رؤیای لذتی بیگسست
با «امرتات» پادشاه بیمرگان و ماه جاویدان
کافههای روشن جنگل تا دریاچه
جشنی از عشرت برهنه و موسیقی هوس شد
فرشتهی روز هفتم و گیاه نامیرا
میترسید فنا در تاریکنای سفر، کمین کرده باشد
اتفاقاً مرگ را در بار «تورنتو» با هم دیدیم
ریش سفیدش نه ترس داشت نه حرمت
بهجای داس طاعونی
بر خیزران اقتدار نحیفش تکیه داشت.
امرتات غرید: بهتر که میش مرگ را به خون کشیم!
زنهار دادمش: فروافتاده را به حال خود بگذار!
میش پیر لجوج، ما را به زرین بشکهی خنک، مهمان کرد
تا پیمانهها مکرر شد
پیرمرد رو به جوانی گذاشت
به صورت و نیرو
او را وانهادیم تا در وهم مستانهاش بتازد.
سرداب به سردابه، شرابخانههای تابستان را پیمودیم
عبث پی نابوده بودهایم فرسوده
برآمده در هر جایی، به عشوه جویندهی نظر
جنگل در راههای نبهره ما را میکشاند
سبز و آبی و گاهی نارنجی میشدیم و روشن
در گریز هراسان سنجابها و زاغچه و آهوان.
امرتات گفت دریاچه را دوستتر دارم از گیا
که شنا میکند در اندام تشنهام تا مرز خواب
صدساله روزگار را به بوسهی لبانش تاوان دادیم.
عشرت بیپایان شهر کلان، فراتر از این و آن
امرتات عیاش، تشنگی را با حرف نمیشکست
میراند بیگزند و مداراگر با من
در فرصت کمی که برایم مانده بود.
میدان به کوچهای و خانهای رسید
ایوان همان که مست سراندازی آرزو کند
سپیدارهای سرفراز میپوشاند
عریانی گذشته را چون آینده
رود جان شتابانم
به نرمای ماه وارون در فراخنای آبی آرمید
امرتات جرعهی آخر را به آسمان شهریور پاشید.
اول سپتامبر 2019- تورنتو