نوشتن برای بکتاش و درمورد بکتاش، به زمانی افتاده که برای انتخاب هر کلمه اول باید بتوانم تصویر رفیقِ بر تخت را از ذهنم بیرون کنم.
رفاقتی که به اواسط دهه‌ی هفتاد و دورانی برمی‌گردد که بکتاش کتاب «و پای من که قلم شد نوشت برگردیم» را منتشر کرده بود. 
سه‌شنبه‌ای پاییزی در فرهنگسرای اندیشه است و کتاب بکتاش را از خودش می‌گیرم.
کات. 
شب/ داخلی/ انجمن غزل
یکشنبه‌ی آخر ماه که می‌رسد، در انجمن غزل جمع می‌شویم. علیشاه مولوی از بکتاش می‌خواهد کتاب را معرفی کند و شعر بخواند.
و این سرآغاز رفاقتی‌ست که از جلسات شعر به جلسات کانون می‌رسد.
بکتاشِ شعر «خسرو خطر» 
بکتاشِ کتاب «در میمون خودم پدربزرگم» 
بکتاش آبتینِ شاعر و رفیق.
«چاقو می‌کشیدی و می‌خندیدیم
هی به زندان می‌رفتی و هی می‌خندیدیم
می‌خندیدیم می …
میخکوب شده‌ام که چرا دیگر نمی‌خندی؟!
بلند شو خسرو
به چشمک من به دختر نابینا در بیمارستان فکر کن!»
(شعر خسرو خطر)
آنچه همواره در شعر بکتاش برای من عزیز بوده و هست، هوش او در شیوه‌ی انتخاب سوژه و نزدیک‌شدنش به آن است. 
در حقیقت شناخت و آگاهی بکتاش از سینما، باعث شده است شعر او نیز اجرایی بصری داشته باشد. روایت شعرهای بکتاش، همانند دوربین، پیرامون سوژه می‌چرخد و درکی عمیق از اهمیت میزان فاصله و تغییر فاصله با سوژه دارد.
شعر خسرو خطر شاید هنوز هم از بهترین‌های بکتاش آبتین باشد. 
روایتی فوق‌العاده و اجرایی دقیق در پرتره‌نگاری در شعر. در کنار این امر، نباید از درک درست او نسبت به تجربیات سنت شعر دهه‌ی هفتاد غافل شویم. شعری در کتاب در میمون خودم پدربزرگم دارد که تسلطش بر بازی با کلمات و معناسازی از این بازی را نشان می‌دهد.
«سنگ قبرم
همیشه در شیون در زندگی دارم
و یا:
جاروگرم 
هزارپایم
خدا می‌داند چه جانوری هستم»
(شعر فرشته خانم)
همین طنازی زیرکانه ‌است که سبب می‌شود در شعرش به «بیان» اکتفا نکند. او اهل بازی‌گرفتن از کلمات است و این امر جدای از روحیه‌ی بی‌قرار بکتاش، از میل به کنکاش مداومی می‌آید که تمام زیست او را در خویش گرفته است و در شعر، برای او به شکل کنکاش در ظاهر کلمات روی کاغذ، معنای چندپهلوی نشسته در هر کلمه‌ی فارسی و تمام گوشه‌های مخفی‌مانده‌ی زبان فارسی معنا پیدا می‌کند.
از دیگر نکات قابل‌اعتنا در شعر بکتاش، موسیقی همواره‌ایست که در تمام شعرهایش به گوش می‌رسد و این امر، به تجربه‌ی دوره‌ی نخستین شاعری‌اش در نوشتن شعر موزون برمی‌گردد. در حقیقت عبور بکتاش از شعر موزون و رسیدن به شعر آزاد، هیچگاه تسلط او بر اوزان عروضی را تحت شعاع قرار نداده و وزن برای بکتاش در شعر آزاد نیز ابزار ساخت موسیقی در متن شده است.
«من از کوچکترم تکان نمی‌خوردم
و روی سنگین راه می‌بردم
سرآخر سر ِدیوار که آونگ دارمان زد
 دنبال تو من باز بوده‌ام
بازم
در هر سه ساعتی که روی تو من می‌افتیم
خدا خدا می‌کنم
باطری روی دست ما باد و ما باطل
که من توی   تو  روی  من   تو در تو
تو هر توهای جهان ِ منی
در ساعتِ من و سی دقیقه از تو عقب مانده
چند ساعت و من دقیقه باید از من جلو بزنم
که چند ربعی مانده به من در تو وقت کنم؟»
در این شعر ما شاهد تلفیقی از طنازی، کارگرفتن معنا از طریق بازی با کلمات و از همه مهم‌تر موسیقی برآمده از عروض هستیم که نشان می‌دهد روند شاعری بکتاش همواره در دوره‌های مختلف، نه گذر از دوره‌ی پیشین، که تکامل تجربیات است؛ یعنی تجربه‌ای در یک دوره‌ی شعری، در دوره‌ی بعدی کنار نمی‌رود بلکه به مدد تجربیات نوتر می‌آید.
اما نوشتن از شعر بکتاش (کمااینکه پیشترها نوشتم) نیازمند مواجهه‌ی مطلق با متن اوست و این درحالی‌که تصویر رفیق بر تخت بیمارستانم رهایم نمی‌کند، ممکن نیست.
امروز برای من جان درخطرافتاده‌ی بکتاش، بیش از شعر او و شعر خودم و حتی تاریخ شعر این دیار ارزش دارد.
جانی که به جرم شاعری به خطر افتاده و من نمی‌دانم در این دیار که تاریخش مملو از «کلمه‌کُشی»‌ست، تا کی زخم بر زخم‌های پیشین کلمات می‌نشیند و ما تنها تماشا می‌کنیم.
پس وعده‌ای با خودم می‌گذارم که نوشتن جامع درمورد متن بکتاش بماند برای بعد از بهبود جان عزیز او که شاعری‌‎ست عزیز و رفیقی عزیزتر.
که امروز تنها چیزی که از بکتاش می‌خواهم، بلند شدن از بستر بیماری‌ست.
باقی‌ش در برابر جان نازنین او هیچ اهمیتی ندارد. 

میخکوب شده‌ام که چرا دیگر نمی‌خندی؟

نوشتن برای بکتاش و درمورد بکتاش، به زمانی افتاده که برای انتخاب هر کلمه اول باید بتوانم تصویر رفیقِ بر تخت را از ذهنم بیرون کنم.
رفاقتی که به اواسط دهه‌ی هفتاد و دورانی برمی‌گردد که بکتاش کتاب «و پای من که قلم شد نوشت برگردیم» را منتشر کرده بود. 
سه‌شنبه‌ای پاییزی در فرهنگسرای اندیشه است و کتاب بکتاش را از خودش می‌گیرم.
کات. 
شب/ داخلی/ انجمن غزل
یکشنبه‌ی آخر ماه که می‌رسد، در انجمن غزل جمع می‌شویم. علیشاه مولوی از بکتاش می‌خواهد کتاب را معرفی کند و شعر بخواند.
و این سرآغاز رفاقتی‌ست که از جلسات شعر به جلسات کانون می‌رسد.
بکتاشِ شعر «خسرو خطر» 
بکتاشِ کتاب «در میمون خودم پدربزرگم» 
بکتاش آبتینِ شاعر و رفیق.
«چاقو می‌کشیدی و می‌خندیدیم
هی به زندان می‌رفتی و هی می‌خندیدیم
می‌خندیدیم می …
میخکوب شده‌ام که چرا دیگر نمی‌خندی؟!
بلند شو خسرو
به چشمک من به دختر نابینا در بیمارستان فکر کن!»
(شعر خسرو خطر)
آنچه همواره در شعر بکتاش برای من عزیز بوده و هست، هوش او در شیوه‌ی انتخاب سوژه و نزدیک‌شدنش به آن است. 
در حقیقت شناخت و آگاهی بکتاش از سینما، باعث شده است شعر او نیز اجرایی بصری داشته باشد. روایت شعرهای بکتاش، همانند دوربین، پیرامون سوژه می‌چرخد و درکی عمیق از اهمیت میزان فاصله و تغییر فاصله با سوژه دارد.
شعر خسرو خطر شاید هنوز هم از بهترین‌های بکتاش آبتین باشد. 
روایتی فوق‌العاده و اجرایی دقیق در پرتره‌نگاری در شعر. در کنار این امر، نباید از درک درست او نسبت به تجربیات سنت شعر دهه‌ی هفتاد غافل شویم. شعری در کتاب در میمون خودم پدربزرگم دارد که تسلطش بر بازی با کلمات و معناسازی از این بازی را نشان می‌دهد.
«سنگ قبرم
همیشه در شیون در زندگی دارم
و یا:
جاروگرم 
هزارپایم
خدا می‌داند چه جانوری هستم»
(شعر فرشته خانم)
همین طنازی زیرکانه ‌است که سبب می‌شود در شعرش به «بیان» اکتفا نکند. او اهل بازی‌گرفتن از کلمات است و این امر جدای از روحیه‌ی بی‌قرار بکتاش، از میل به کنکاش مداومی می‌آید که تمام زیست او را در خویش گرفته است و در شعر، برای او به شکل کنکاش در ظاهر کلمات روی کاغذ، معنای چندپهلوی نشسته در هر کلمه‌ی فارسی و تمام گوشه‌های مخفی‌مانده‌ی زبان فارسی معنا پیدا می‌کند.
از دیگر نکات قابل‌اعتنا در شعر بکتاش، موسیقی همواره‌ایست که در تمام شعرهایش به گوش می‌رسد و این امر، به تجربه‌ی دوره‌ی نخستین شاعری‌اش در نوشتن شعر موزون برمی‌گردد. در حقیقت عبور بکتاش از شعر موزون و رسیدن به شعر آزاد، هیچگاه تسلط او بر اوزان عروضی را تحت شعاع قرار نداده و وزن برای بکتاش در شعر آزاد نیز ابزار ساخت موسیقی در متن شده است.
«من از کوچکترم تکان نمی‌خوردم
و روی سنگین راه می‌بردم
سرآخر سر ِدیوار که آونگ دارمان زد
 دنبال تو من باز بوده‌ام
بازم
در هر سه ساعتی که روی تو من می‌افتیم
خدا خدا می‌کنم
باطری روی دست ما باد و ما باطل
که من توی   تو  روی  من   تو در تو
تو هر توهای جهان ِ منی
در ساعتِ من و سی دقیقه از تو عقب مانده
چند ساعت و من دقیقه باید از من جلو بزنم
که چند ربعی مانده به من در تو وقت کنم؟»
در این شعر ما شاهد تلفیقی از طنازی، کارگرفتن معنا از طریق بازی با کلمات و از همه مهم‌تر موسیقی برآمده از عروض هستیم که نشان می‌دهد روند شاعری بکتاش همواره در دوره‌های مختلف، نه گذر از دوره‌ی پیشین، که تکامل تجربیات است؛ یعنی تجربه‌ای در یک دوره‌ی شعری، در دوره‌ی بعدی کنار نمی‌رود بلکه به مدد تجربیات نوتر می‌آید.
اما نوشتن از شعر بکتاش (کمااینکه پیشترها نوشتم) نیازمند مواجهه‌ی مطلق با متن اوست و این درحالی‌که تصویر رفیق بر تخت بیمارستانم رهایم نمی‌کند، ممکن نیست.
امروز برای من جان درخطرافتاده‌ی بکتاش، بیش از شعر او و شعر خودم و حتی تاریخ شعر این دیار ارزش دارد.
جانی که به جرم شاعری به خطر افتاده و من نمی‌دانم در این دیار که تاریخش مملو از «کلمه‌کُشی»‌ست، تا کی زخم بر زخم‌های پیشین کلمات می‌نشیند و ما تنها تماشا می‌کنیم.
پس وعده‌ای با خودم می‌گذارم که نوشتن جامع درمورد متن بکتاش بماند برای بعد از بهبود جان عزیز او که شاعری‌‎ست عزیز و رفیقی عزیزتر.
که امروز تنها چیزی که از بکتاش می‌خواهم، بلند شدن از بستر بیماری‌ست.
باقی‌ش در برابر جان نازنین او هیچ اهمیتی ندارد. 

تک نگاری

طنز، جراحی‌ست

طنز، جراحی‌ست

سجاد گودرزی

استنطاق یا نقد

استنطاق یا نقد

علی اسدالهی

شعرها

خیابان‌هایی هم  هستند

خیابان‌هایی هم  هستند

پروین نگهداری

دو شعر از رضا باب‌المراد

دو شعر از رضا باب‌المراد

رضا باب‌المراد

اردبیل بایراغی

اردبیل بایراغی

مهدی آقازاده

ﺍﻋﺘﺼﺎب

ﺍﻋﺘﺼﺎب

امین رجبیان